Tuesday, May 27, 2003

A
" براي يك لحظه هم كه شده است جدي باش" ... همه همين را ميگويند ... من به واقع تا به حال جدي نبوده ام ؟!! هميشه در رل بازي كردن و تغيير صدا به سر ميبردم ؟ و از خودم دور بوده ام ؟! .. و اين بازي ها همه شوخي هستند و "من"؟!...آري شايد من كمتر جدي بوده ام !!!
پس چه كسي بود كه ميگفت :‌زندگي شوخي با نمكي ست ... نميدانم كه بود ولي شايد او روزي از لبخند نمكين محبوبش زندگي را اينگونه معنا كرد ...
نه .. من به دنبال معناي زندگي نميگردم {شايد پيرمرد خسته ي شهر راست ميگفت: كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ كار ما شايد اين است...؟!
اين است كه ؟!... در افسون گل سرخ شناور باشيم ؟!!!... افسون گل سرخ ؟!... همان شوخي بانمك است ؟!!}
من فقط به دنبال .... { به دنبال فضايي ميگردم ؟!! لب حوضي.. سر بامي ..دل صحرايي... كه در آنجا نفسي تازه كنم ؟!!!! نه ! }
به دنبالِ شايد همان "من" ميگردم ... تا به حال شده احساس كني از خود دور شده اي ؟... من ... امشب ...اميدورام راه دوري نرفته باشم !....چرا امشب به ياد خودم افتادم ... كدام " خود "‌؟!.. امشب ... فكر فكر فكر خيال خيال خيال و گاهي ترس و گاهي ... شايد دلتنگي ... شايد... جه قدر شايد چه فدر شك ؟! ...
بس است ....
B
فوزيِ خوبم چشم ها تو ببند گوشهاتو هم بگير من هم مدتيست همين كا رو كردم ...اين طوري ميدوني شبيه كي ميشي ؟! شبيه هموني كه شعار ميده و دل سوزي ميكنه ... شبيه هموني كه هيج چي براش مهم نيست شبيه هموني كه ... ميدوني كه ؟! ... پس گوشها تو خوب باز كن چشم ها ت رو هم باز كن ولي تا اطلاع ثانوي حرف نزن ...متاسفانه من با اين كه گوشهايم را گرفته ام نميدانم چرا هنوز ميشنوم نميدانم خودم گوشم را گرفتم يا ....؟!
اين هم بس است
مواظب خودت باش ... به خدايت ميسپارم * آلي*
Z
(( من ، هست تا كه ميشودش در هواي نيست ؛ در نيست ميشدن اما هم" هست" ميشود...
من در كشايش بي پايان ؛ يكسو به سوي نيست روانست ... اما تو در خيال " چه بودن" يكجا به سوي نيست در مانده مانده اي ....
اي دم به دم به هست و نيست گرفتار در جستجوي چيستي ؟!در جستجوي كدام نقطه ؟رو به كدام خطّه ميبري به يافتن خود، من ؟... باد را در كدامين نقطه تواني جست ؟ ...
من ... نقطه است مگر ؟ تا چنين پروارگار بر پيرامون آن سر گيجه ميروي؟))
كليدر " محمود دولت آبادي"

Saturday, May 24, 2003

باز هم تولد !...
مازيار عزيز تولد 000022 سالگيت مبارك ! (‌همه فهمدين پير شدي !)
از اونجا يي كه من خيلي پاكم بزار يه آرزو برات بكنم ..... از خدا ميخوام همين الان ِ الان هر آرزويي داري بر آورده كنه (‌فقط خواهشأ ازش پول نخواه!!!!)
و ازش ميخوام بهت يه پا ك كن بده تا بتوني باهاش ظلم ، ستم ، ناداني ، جهالت و سياهي رو پاك كني!
With the best wishes
*Spearwort*


Friday, May 23, 2003

تولد تولد
با توجه به اين كه مخم هنگ كرده ، نميدونم چه طوري ابراز احساسات كنم !...ولي ميتونم فقط بگم :
عمه جونم تولدت مبارك دوست دارم يه عالمه ...
HAPPY BIRTHDAY
KiiiiiiiiiiiiiSSS & LoooooooooooooooooVee



A
هي مياد يه چيزي بگه نميتونه .... نميدونم نميتونه يا نميخواد ..
اومد از همون دختري بگه كه عاشق اشك هاش شده يود ... ديد نميشه
اومد از عشق بگه ديد اون عشقي كه اون ميخواد بگه اصلا نوشتني نيست ...
خواست براي فوزي نامه بنويسه .. فكر كرد كه ممكنه نامش تكراري باشه و فوزي حوصلش سر بره ...
خواست از دختر توي آينه بگه كه اين روزها چشماش برق ميزنه ..ولي نتوست !
دوست داشت خواب ديشبشو بنويسه كه ديده بود زير بارون با چشم هاي بسته راه ميرفت و يههو ضربه هاي دست يكي و رو شونه هاش احساس كرد (‌يه دستها ي گنده مثل دست هاي غول !!!)) ولي فكر كرد كه چي ؟!
دوست داشت از الكي خوشيهاي اين روزهاش بگه !... فكر كرد ممكنه اذهان عمومي منحرف بشه !
خلاصه چون نميخواست چرت و پرت بگه هيچ چي نگفت !!
B
روزي صد بار هي چشم هامو ميزارم رو هم كه حداقل اين يه ماه تموم شه و زودتر تابستون برسه ... ولي نميدونم چرا با هر چشم به هم زدنم فقط چند صدم ثانيه ميگذره !!!... البته شايدم اشتباه از من ... چون ديروز وقتي ياد چند سال پيشافتادم و اون سالها رو مرور ميكردم ...تقريبا 3 4 سال رو پشت سر هم فقط با تو دو تا چشم به هم زدن تونستم مرور كنم ! ... شايد امروز چشم به هم زدنم خراب شده ! نمي دونم !..
Z
a
(( زندگيم را با از دست كشيدن هر آنچه آغاز كرده ام ، گذرانده ام)) (بريدا ؛ پائولو كوئيلو )
b
(( خداي عزيز اگه به من يه چراغ جادو مثل مال علاء الدين بدي ، من به تو هر چي بخواي ميد م البته به جز پولم و بازي شطرنجم ))!! (‌رافائل ؛ نامه هاي بچه ها به خدا )
z

Baby don't cry, I hope you got your head up
Even when the road is hard, never give up
...

Tuesday, May 20, 2003


بعضي وقت ها من هم ميشم يه چيزي تو مايه هاي اين عكس نميدونم وقتي ميرم تو فكر اين طوري ميشم ؟! ... يا وقتي به هيچ چي ها فكر ميكنم !!!...
يا شايد هم ... نميدونم ....

Thursday, May 15, 2003

سلام سلام!
A
فوزي يادته از يه آقاي سبزي فروش براي فيلكس سبزي ميگرفتم ؟! يادته چه قدر من و فيلكس با سبزي فروشِ دوست شده بوديم ؟!!!... سبزي هاش خيلي خوب بود هم فيلكس دوست داشت هم من !( فيلكس همون خرگوش سفيده بود هموني كه خودشو از بالاي تراس پرت ميكرد پايين !!! چون از اسم فيلكس خوشم مياد اسم اون خرگوشَ روهم گذاشتم فيلكس !)...
خوب حالا اينا يعني چي ؟!!..
خوب ميدوني ! اون آقاي سبزي فروش بهم چند بار گفته بود كه شهر داري اذيتش ميكنه و نميزاره سر كوچه باشه ...براي همين همش در حال قايم موشك بازي بود..!!
ولي باز هم اومد... باز هم اومد و به من و فيلكس سبزي فروخت و باز هم شهر داري اذيتش كرد !!!..آقاي سبزي فروش كار بدي نكرد كارش خلاف قانون شهر داري بود ولي بعضي وقتها هم "نه" گفتن لازمه ... فقط بايد زرنگ بود ... عروسك جونم ! ... تا امروز فكر ميكردم اوني كه فرار ميكنه اوني كه خودشو قايم ميكنه اوني كه در ميره ترسو به حساب مياد ولي اشتباه ميكردم آدم بعضي وقتها هم بايد در بره اون موقع حتي ميشه زرنگ ...
فيلم پيانيست روامروز ديدم قشنگ بود ... يكي از دلايلي كه به اون نتيجه رسيدم ديدن اين فيلم بود نتيجه ي فوق العاده اي نيست ولي من بايد بهش ميرسيدم !!! قانون خوبه جامعه بدون قانون ميريزه بهم ولي اگه يه وقتي يه قانوني بهت گفت " بمير" ..."نه" يادت نره ...
دوست دارم هوارتا !
آلي
B
اين جوري كه بوش مياد سكوت خيلي هم طرفدار نداره!..من كه اهلش نيستم !..
يه روزي يه شاعري ميگفت "‌من دچار سنگيني سكوتي هستم كه گويا قبل از هر فريادي لازم است " ... ! به هر حال يه نيمچه سكوتي اينجا بود و اينجا نبود !! و حالا فريادشو اين ببر كوچولو همين بغل داره سر ميده !!!...فكر نميكنم صداش خيلي بلند باشه ؟ هست ؟!!
------------------------------
Z
ديده اي بسيار و ميبني
ميوزد بادي ، پري را ميبرد با خويش ،
ازكجا؟ از كيست ؟
هرگز اين پرسيده اي از باد ؟
به كجا ؟ وانگه چرا؟ زين كار مقصد چيست؟
خواه غمگين باش، خواه شاد
باد بسيار است و پر بسيار، اين عبث جاري ست.
آه!بس كنم ديگر
هر چه خواهي كن، تو خود داني
گر عبث،يا هر چه باشد چند و چون،
( اين ست و جز اين نيست.
مرگ ميگويد:هوم!چه بيهوده!
زندگي ميگويد: اما بايد زيست،
( بايد زيست،
( بايد زيست...!!)

مهدي اخوان ثالث

Friday, May 09, 2003

اينجا سكوت هست ....
ولي اينجا سكوت نيست ... فاصله ي اينجا تا اينجا (!)‌ شايد همين نقطه ها باشن ...
سكوت خوبه ولي نه اين سكوت ... اينجا تا اينجا .... را ه درازي نيست ولي اينجا سكوت است و اينجا نيست
سعي نكن خودتو مشغول حرفهام كنم من آزادم كه حتي چرت و پرت بگم ...

Saturday, May 03, 2003

اگر تو را ميبينم در روياهاي دختركي كوچك كه عاشق عشق است و ناكام از رسيدن به آن تو بدان كه اينها همه به نوعي دروغ محض است و به گونه اي حقيقت ناب ...
اگر برايت هنوز مجهولي مينمايم بسان ديگر آدميان غريب، به شناخت خود شك مكن ...تنها از من اين را داشته باش كه براي پيدا كردن مجهول حداقل يكي دو معلوم لازم است و توآيا آن معلوم ها را يافته اي؟!.. اگرآري مرا نيز با خبر كن ..
اگر روزي دوستي مهربان تكراريت خواند خبرش را به من بده تا مقدمت را به دنياي ديگري كه واردش شدي گرامي دارم ...ميداني كه كجا را ميگويم همان جايي كه بايد بگذرانيش و براي خوب گذراندن، گويند كه بايد سرزنده باشي و اميد وار .. آري شايد راست ميگويند... من نميدانم !...
اگر تورا گاهي همچون يك عروسك و گاهي چون يك يار وگاهي تنها شخصيتي براي مخاطب بودن و گيرنده ي نامه هايم ميدانم! ، خود را مشغول كشف روابط مكن، چه فرقي ميكند ؟!...فقط اگر خواستي گاهي به حضور خودت شك كن !...
======= اگر نوشته هايم به نظرت رنگ خوبي ندارد (‌ميداني كه منظورم چيست ؟!) خود در خيال خود رنگ ديگري بر آنها بزن .. آري ميتوان دروغ را به راستي هستي را به نيستي و ... تبديل كرد تنها با رنگ ها، اگر ميخواهي اين كا را بكن ، رنگ بزن ،هر رنگي كه خواستي ...==== | S.D |