Saturday, September 27, 2003

...
میگم نمیخوام آدم باشم ...ازآدما دل خوشی ندارم ...
میگه مهم نیست که آدم باشه یا خر باشی یا خدا باشی ...
مهم اینه که به تکرار تن ندی ...
به معصیت ...
...
تو مخم رفته حرفهاش عجیب !...مثل ِ همیشه !


و مرگ چه قدر زيباست مرگ در اوج عشق در اوج غرور ... چقدر زيباست مرگ در انتهای جاده ء معرفت ... مرگ يک معشوقه ، عاشق را برای هميشه عاشق نگه ميدارد و معشوقه را معشوق ...

Thursday, September 25, 2003

بهترین ِ بهترین ِ بهترین ِ بهترین ِ بهترینم خواهر خوبم ...

مامان میگه 19 سال ِ پیش خیلی با دردسر به دنیا اومدی البته دردسر واژه ی مناسبی نیست بهتره بگم خیلی سخت افتخار دادی که پاتو بزاری تو این دنیا البته اون هم از عاقلیت ِ !...
یه کوچولوی تپلو با چشم های طوسی ( راستی غزال تو هنوزهم بعضی وقتها چشمات یه خرده طوسی میشه شاید وقتی که از دست ِ من اشکت در میاد !!!!!!!!!!!!!!!!!! مامان میگه از ساعت 6 تا 12 _1 شب با خودت در گیر بودی احتما لا داشتی با خودت مشورت میکردی که بیای یا نیای ( تو هنوز هم خیلی وقتها با خودت مشورت میکنی !!!)
غزاله جونم !...یه چند سال ِ کوچولو بعدش منم اومدم پیشت تو بر عکس کوچولو های دیگه اصلا حسودی نکردی مامان بابا میگن که تو حسودی نمیکردی راست میگن ! من اینقدر شر بودم که به تو فرصت هیچ کاری ندم حتی حسودی ! تو خواهر خوبی هستی ! وب لاگ ِ من بعضی وقتها بی نهایت خصوصی میشه مهم نیست ! من مینویسم هر چیزی رو که احساس میکنم باید نوشته شه ...( یه چیزی تو مایه های هر چی دلم بخواد !)
...مرسی بابت ِ خوب بودنت ! این خیلی مهم ِ ! ...
پیش خودمون بمونه ...میدونم که تحمل ّ بعضی از اخلاقهام یه خرده سخته خوشحالم که تو تحملشون میکنی ! میدونی من و تو یه جورایی رکورد داریم ! هیچ وقت با هم دعوای گیس کشی و از این چیزها نداشتیم !همیشه دعواهامون لفظیه !!! ..( دیگه بد تر ؟!!!) آخرشم اگه از هم شدیدا شاکی باشیم یا من میگم یا تو !
" من حال تو یکی رو میگیرم !!!
غزاله !...تولدت مبارک !

19 سال گذشت و تو تازه اول ِ راهی ...اول ِ راه ِ زندگی ...غزاله همیشه از دست بی خیالی ها م حرص خوردی ..حق میدم بهت ! ...تو گذروندی سنین منو و حالا هم که هی میخوای چشمامو باز کنی من با لبخند اونها رو بسته نگه میدارم !!( غششششا له شونم حلص نخول بابا من چشم بسته هم میتونم راه برم مطمئن باش خیلی هم به بی راهه نمیرم ...)
پس یه امشب و از بحث خودم خارج میشم ! سر و کله زدن با من باشه یه وقت دیگه !
............

غزاله ؟..
19
سال
گذشت !
و امیدورام سالهای طولانی زیبای ِ رو هم پیش رو داشته باشی و زندگی کنی .... ولی غزال میبینی چه زود میگذره ؟! ...
چه کردی ؟!
و چه خواهی کرد !؟
من خیلی خوش شانسم چون همیشه تو رو جلو ی خودم دارم تو راه میری و گاهی این راه راه ِ درستی نیست راه و پر چاه و میبینی بر میگردی و به من میگی نرو ..غزال ! من واقعا خیلی خوش شانسم! اگه ازت میپرسم چه کردی و چه خواهی کرد یه ریزه نگرانیه ( چیه؟! مگه یه خواهر کوشولو نمیتونه نگرانه آبجی بزرگش باشه !) آخه میدونی میگن دختر که رسید به 20 باید به حالش گریست !
راست میگن ؟!!

وقتی شروع کردم به نوشتن یه عالمه حرف داشتم ولی فعلا فقط تولدت مبارک
دوست دارم عجیب !
فوزی هم بهت خیلی تبریک گفت ...اون خیلی دوسِت داره میدونه که تو هم دوسِش داری ولی به روی خودت نمیاری !
&


اینا کین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ها ها من میدونم تو هم میدونی ؟!!!
حد اقل یکیشونو خوب میدونم !!!
همونی که چپکی
:))
( این عکسا اگه پر رویی کردن نیومدن یه show pic بزنید درست میشن )

Tuesday, September 23, 2003


موهاشو گیس های ریز میبافه و رو گیسهاشو صورتی میکنه بعد با شکوفه های آبی و نارنجی و طوسی آخرشو میبنده که باز نشه تو چشمهای خودش زل میزنه چه قدر بچه شده ! ...تلفن و برمیداره با دوستش چند دقیقه حرف میزنه بر خلاف انتظارش دوستش مشغوله ...تلفن و قطع میکنه شکوفه ها رو از سرش باز میکنه بغضش میترکه خودشو ولو میکنه رو تخت اشکاش سرازیر شدن اشکش و نگاه میکنه و که از زیر چونش قل خورده افتاده رو ملافه اشکاشو دونه دونه میبوسه ازشون معذرت خواهی میکنه اگه جاشون راحت نیست ! ..میدونی هر چی باشه اون اشک هاشو خیلی دوست داره ..خیلی خیلی زیاد ..
یاد سیزده خط برای زندگی مارکز میفته "هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد وکسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود" چه قدر این جمله به نظرش مسخره میاد هیچ جوری نمی تونه هضمش کنه !"چه چرت گفته یارو !"
حالا دیگه احساس بچهگی نمیکنه بر عکس فکر میکنه چه قدر پیر شده !!...دنبال یه احساساتی میگرده که باید تو این سن تو وجودش باشه ولی حتی احساسات اون هم از قانون سن تبعیت نمیکنن !
رو این باید شک میکنه .."چه بایدی در کاره ؟!"...
سرشو بلند میکنه هنوز یکی هست که نمیشه بهش شک کرد هنوز یکی هست که اشک هاشو میبینه و به اونا احترام میزاره هنوز یکی هست ..فوزی و میگیره بغلش و محکم ماچش میکنه .. چرا اشک ریخت ؟! چرا احساس پیری کرد ؟!...دوباره فکر میکنه که چه قدر بچه شده !!....
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

شب نيلوفری

ابی :"اين آهنگ يک آهنگ عاشقانه است و اگر من خودم عاشق نباشم نمی تونم عاشقانه بخونم. شب نيلوفری به زندگی خصوصی خودم مربوط ميشه. واقعأ با دل و جون اين اهنگ رو خوندم. يک پندی هم برای همه دارم . عشق در نهايت زيبائی خطرناک هم هست ولی بدون عشق زندگی ما هيچ پايه اساسی نداره و به خطرش می ارزه و چه بخوايم چه نخوايم دامنمونو ميگيره. خطر شيرينيه. وقت گل کردن روياست. نيستی اما يادت اينجاست. به تو ميرسم از اين شب نيلوفری بتو ميرسم من از اين راه خاکستری. به تو که خاطره هام رو به هميشه ميبری. ميرسم به تو دوباره . . .
به نقل از BBC Persian
....
این آهنگشو خیلی دوست دارم با اون آهنگ ِ درختش ...
برای مامان کوچولو تایپ کردم " توی تنهایی ِ یک دشت بزرگ که مثل غربت شب بی انتهاست یک درخت تن سیاه و سر بلند آخرین درخت سبز سر پاست ...
چه پرنده ها که تو جاده ی کوچ مهمون سفره ی سبز اون شدن چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدن تا یه روز تو اومدی بی خستگی با یه خرجین قدیمی قشنگ با تو نه سبزه بود نه آینه بود نه آب یه تبر بود با تو با اهرم سنگ ..
اون درخت سر بلند ِ پر غرور که سرش داره به خورشید میرسه منم منم اون درخت تن سپرده به تبر که
واسه پرنده ها دل واپسه منم منم ...
...
هی اومد یه چیزی بگه نگفت آخرش بهم گفت :
تبرزنِ درخت نما !!


!
""""""""""""""""""""""""""
ادامه دارد !

Saturday, September 20, 2003

A
ONLY for fuzzy

قضیه داره اوج میگیره ...
الان تو هوام ...
اون بالا ...

چرخ میزدم این ور و اون ور این چرخ زدنها آخرش یه سردرد بی خود و یه بی حوصلگی عجیب بهم هدیه میده ...چرخ میزدم تو وبلاگ این و اون یکی از دلتنگی گفته یکی از دوری یکی از عشق یکی از خودش که مدتیه تو یه فاز دیگه سیر میکنه .. ولی همشون برام عادی بودن ...از اون وقتهاییِ که همه چیو عادی دارم میبینم ...آدمها چه قدر دارن شبیه هم میشن ..
بیشتریها از خودشون میگن و اوضاشون و هر کسی به زبون خودش و خیلی هاشون خیلی روون که من گاهی حسودیم میشه به این همه کلمه های قشنگ که یه موضوع عادی رو فوق العاده جلوه میده! ...

حسش نیست ...دارم مثل یه دختر خوب* زندگی میکنم و خوب هم دارم زندگی میکنم ! وقتی میگم خوب یعنی مشکل حادی وسط نیست ...من این زندگی رو دوست دارم چون مثل خودمِ مثل خودم بی برنامه و شلخته و غیر قابل پیش بینی و مهربون ! مهربون و متنفر ...( برمیگرده به همون چشمها به همون چشمهایی که هاله ی خاکستری داره و با هر رنگی عوض میشه ..حال و هوای کنونیم طبیعتا تاثیر میزاره تو نگاهم به زندگی ).. ولی زندگی هر کوفتی که هست من دوسش دارم ! ...نه به خاطر این که اگه نباشه چیزی رو از دست میدم ...نه ...اگه نبود هیچ اتفاق خاصی نمیفتاد .. از روی اجبار نیست که دوستش دارم .. اجباری دوست داشتن از مسخره ترین احساساتِ که من میترسم درگیرش بشم ( ترس نه واژه ی ترس اصلا مناسب نیست وقتی میگی میترسی مطمئن باش که درگیر میشی ...(( تو اگه اینا رو میخونی نگو که از عشق میترسی نمیخوام روزی رو ببینم که داری با عشقی دست و پنجه میزنی که ازش میترسیدی و به ناچار اومده سراغت شاید عشق حس خوبیه ولی وقتی میگی میترسی من دوست دارم که درگیرش نشی تا زمانی که ازش میترسی _ چی میگم !؟_ نترس از عشق ..لا اقل بیان نکن این ترستو !!تا اون روز من به خاطر یه اپسیلون علاقه ای ! که بهت دارم میگم نفرین به عشق اگه سراغت بیاد _ میبینی چه دلباختم؟ ! هاها_)) چی میگفتم _ وای که چه قدر میپیچونم این جمله ها رو _ آهان ...از رو اجبار زندگی رو دوست ندارم ..حالا که زندگی هست چرا باهاش نباشم این یه فرصته برای من یه فرصتی که تا دلم بخواد برام پیش میاد !!!!!
زندگی میکنم اون طوری که باید یا شاید هم نباید چه فرقی میکنه ؟ از زندگیم راضیم از همه ی این چرخ خوردنها از همه این بی حسی ها ...خیلی بیشتر از اون چیزی که نشون میدم راضیم ...راضی بودن کافی نیست ! .. من زندگیمو دوست دارم .. دوست داشتن کافی نیست ...من از زندگیم ااستفاده ی لازمو میبرم ..بهره گرفتن کافی نیست ..برای تو هیچ چی کافی نیست کلافم نکن ساکت شو فقط !...

من دارم خوب ادامه میدم این تابستون که تموم شه میافتم تو یه سربالاییِ کوتاه که زودی تموم میشه اون بالا یه کم قشنگه یعنی باید قشنگ باشه دست خودش نیست من اجبارا اونو زیبا کردم ( زیبایی ِ اجباری ؟! مثل وقتیه که من از خواب بیدار میشم و چشمام پف کرده ولی به ناچار باید برم بیرون و هر چی خط چشم و سایه و کوفت و زهر مار خالی میکنم رو چشمام به این میگم زیبایی اجباری ...میفهمی ؟! ! .. خوب مهم نیست !) این تابستون اگه ایشالا ( انشاء الله _ اگر الله انشاء کند ؟! اگه بشه ؟! امیدوارم ؟! اانشاءالله ...چه بامزه !!!) اگه ایشالا بگذره یه خرده درس مرس میریزه رو سرم و انشا ء آلی ! ( اگر آلاله انشاء کند !اگر بخوام !)میرم تو فاز درس که یه دو سالی ِ یادم رفته چی هست ؟! بعد دیگه وقت ندارم که بی حس بشم و الکی دچار گیجمنگولیاتی بشم و چه میدونم از این مرضهایی که از بیکاری میاد سراغم ...

لف ِ کلام !!!!
هنوزم هم به تنها کسی که ایمان دارم تویی فوزی جان این آدمها کارشون معلوم نیست ( مثل خودم )
قضیه دوست داشتن و نداشتنشون نیستا پاش بیفته واسه بعضیهاشون نفسم باشه میدم ....آخ که چه قدر آدمها رو دوست دارم وقتی خل میشن وقتی مهربون میشن وقتی عصبانی میشن وقتی به طرز وحشتناکی حیوون میشن وقتی انسان میشن .. آخ که این آدمها چه قدر دوست داشتنین !!!( این طوری خوبه خوبه که همیطوری الکی دوست داشتن هامو مثل نقل و نبات بریزم رو سرشون ) نه بابا ! .. من جدی با بعضی از این آدمها شدیدا حال میکنم اونم به خاطر یه جو فهمیه که دارن! و کمیابن ... و من خوشبختانه دارم یه دو جین از این آدمها رو دورو برم ...ولی خوب تو مهمی اینا همشون رفتنین من میمونم و تو نه اصلا من هم نمیمونم چون منم آدمم ! تو میمونی و دنیای قشنگی که داری تو میمونی و نگاه هات که منو عجیب غرق میکنه تو میمونی و فوزی بودنت .. فوزی ..دوست کرک و ژولیده ی من دیگه نمیترسم از دوست نداشتنت ...
اگه بهت گفتم میترسم تو یه خلا ء خیلی بد بودم ...خیلی بد ... لوس کرده بودم خودمو تو که میدونی این نینی بازیها عادت شده برام !

امیدورام که این روده درازیها رو فقط ِ فقط تو خونده باشی ...میدونی که برداشتها متفاوت ...
شاید این نوشته های من نفرت رو هدیه بده ...
راستی این تنفر هم داره برام عادی میشه ..خیلی عادی
فعلا دلم مهربونیهای خودمو میخواد ...وای که من وقتی مهربون میشم چه غوقا میکنم !!!
Kiss & love & kiss& love & love & love & love & love ….
:)

=====================================================

B

You are my love, my only love"
Baby my heart belongs to you
Be with me, don't play with me
If you want love just let me know"!!

_____

Z
"... قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی تو یک جمع عاشق تو صادقترینی.. همون لحظه ابری رخ ماه و آشفت به خود گفتم ای وای ..مبادا ..دروغ گفت!"


Thursday, September 18, 2003

کنسرت محمد نوری به نظر من عالی بود ...
ماه هم امشب عالی بود ...
امشب همه چی عالی بود
آلی هم عالی بود !

Monday, September 15, 2003

For fuzzy
صفحه ی وبلاگم و باز میکنم …
یه دور نوشته ی آخرمو میخونم …
9 تا نظر …
میخوام یه چیزی بنویسم میدونم که یه چیزهایی هست که باید نوشته شه …
به آهنگ وب لاگم گوش میکنم …
" بی تو بر روی لبانم بوسه پژمرده گشته ..بی تو از این زندگانی قلبم آشفته گشته …ای دلت دریاچه ی نور من دلم دریای درد …خاطراتم را به یاد آر هر جا بی من نشستی ..."
خیلی وقتها شده بدون این که یه سری از آهنگ ها من و یاد خاطره ی خاصی بندازه بدجوری من و محو میکنه …محو …
این آهنگم همینطوریه …" خاطرت آید که آن شب از جنگل ها گذشتیم … بر تن سرد درختان یادگاری نوشتیم …"
ای دلت دریاچه ی نور …من دلم دریای درد ِ …
ای دلت در یاچه ی نور …من دلم
دریای دردِ !!!…

یه چند روزیه کم میام تو این دنیای مجازی سر میزنم ....به قول یه عزیزی دنیای واقعی خودش " یالان ِ" دیگه این دنیا " یالان یالان ِ !" …یه چند روزیه فرم گذروندنم عوض شده ..دیگه ساعت 2 ..3 .. نمیخوابم .. دیگه ساعت 11. 12 از خواب بیدار نمیشم !...

تابستون کم کم داره تموم میشه فوزی …تا دلت بخواد بی کار بودم ! … خوردم و خوابیدم ویه کم گشتم !
...
بهش میگم متنفرم میگه نه عاشقی …فوزی تو که باور میکنی من متنفر م ! …عاشق نیستم دوست دارم باشم ولی نیستم …یه زمانی فکر میکردم شاید عاشق ِ دور و بریام هستم .. عاشق ِ مردم …ولی حالا شدیدا احساس ِ تنفر میکنم ازشون ! … خودم هم مثل اونام …ولی خوب من از خودم متنفر نیستم !خودم و دوست دارم .. یه چیزی تو مایه های" من من ِ قربان !"
…..
وقتی یه سوسک یه دفعه جلو ظاهر میشه میترسم ! .. وقتی تو خونه تنهام و یه دفعه شیشه ها میخره به هم 6 متر میپرم ! …وقتی بابا یه دفعه پشتم ظاهر میشه و میاد باهام شوخی کنه 12 متر و10 سانت از ترس میپرم ( یه خرده کم تر!!!) …از ارتفاع میترسم …از تاریکی ِ جنگل بدون ِ ماه میترسم … از اینکه ممکنه یه روزی اونایی که دوستشون دارم برم میترسم …
ولی از همه بیشتر از این میترسم که باور نکنی …از این که باورم نداشته باشی …ترس …فقط به خاطر ِ اینه که دوستت دارم …اینو بهت گفتم میترسم که باور نکنی …همه چی روبه راهه ..فقط مونده یه اطمینان …
" هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
چنین اطمینانی زیباست
اما
تردید
زیباتر است
اما تردید زیبا تر است "
شیمبو رسکا ویشوا وا " از آواز فیلم قرمز "
....
نمیدونم شاید ترید زیباتر است !..فوزی ... دارم سخت میگیرم ...خوشحالم که فقط تو اینا رو میخونی ..
چون میدونم غیر از تو کسی نمیتونه تحمل کنه ...خیلی شلوغ پلوغ نوشتم ...بدون هیچ نکته ی به درد بخور ...

Saturday, September 13, 2003

A
من و فوزی میخواستیم بریم دل و با هم به دریا بزنیم ولی نشد دل و فقط زدیم به جاده ...
جاده ...
من و فوزی عاشق ِ جاده شدیم ...من و فوزی عاشق ِ تو راه موندن شدیم .. یا شاید من و فوزی عاشق سفر شدیم ...( باز هم سفر ؟! این بار از خویش تا خویشتن یا از خویشتن به خویش ؟؟! هیچ کدوم !)
من و فوزی جاده رو دوست داریم همونجایی که یه طرفت دریاست یه طرفت جنگل، رو به روت هم خورشید .. وبعضی وقتها دو طرفت جنگل پشت سر آفتاب ... بعضی وقتها دو طرف کویر ..گاهی هم نمیدونی کجایی فقط به آسمون نگاه میکنی و به چشمک ستاره ها لبخند میزنی و یه چاق سلامتی هم با ماه تی تی میکنی !...جاده ، جادهست فرقی نمیکنه برای من و اون فقط تو جاده بودن مهم ِ ...من و فوزی نه خیری از مبدا دیدیم نه مقصد، میخوایم یه مدتی فقط تو راه باشیم ...میخوایم با جاده باشیم ...به بقیه هم کاری نداریم این جاده ها اینقدر جا دارن که با اومدن ِ بقیه جای من و اون تنگ بشه ولی از همسفر خبری نیست ... من و فوزی خیری از همسفر ندیدم و نمیخوایم ببینیم!! اصلا این سفرِ جاده ای (!) کاملا مردونست !!!
....برای اینکه مرد جاده باشی یه سری اخلاقهای خاص باید داشته باشی یه سری از اخلاقهای خاص ِتم باید بزاری کنار .. آره !
" خوشبختی سفر است مقصد نیست" ...شاید اون بابایی که این و گفته یه روزی با فوزی ِ خودش رسیده بود به احوالات ِ من ...!
B
تو دوست داری چشم های قشنگی داشته باشی یا نگاه ِ قشنگی یا دید ِ قشنگی ؟!
من فقط میدونم که فوزی نگاه ِ فوق العاده ای داره ...من نگاه ِ شو خیلی دوست دارم ...
Z
..." من آن خاکستر سردم که در من
شعله ی همه ی عصیان هاست... "

Wednesday, September 10, 2003

...دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم !
همین بابا ی خوبم همین !
این دوست داشتن ها هیچ ربطی به این نداره که فردا روزِت ِ البته میشه گفت یک بهانست !

Sunday, September 07, 2003

فوزی میخوام برات بنویسم ...
میخوام برات از خودم بنویسم از خودی که گفتم فراموش شده از همون خودی که نادیده گرفتمش ...
فوزی میخوام از همون خودی بنویسم که به بودنش شک کردم از همونی که صداشو نشنیدم ..."خودی" که داشتم بی خود ش میکردم !!!!
فوزی ...اشتباه کردم ... این واژه برات غریب نیست از زبون من ؟...فوزی ...دیگه نمیخوام به خاطر ِ یه غرور ِ مسخره خودمو فنا کنم ... آره اسمش غرور ِ ..چون برام سخته .. برام سخته اعتراف کردن .. برام سخته که بگم پشیمونم ..ولی میگم ...
فوزی دلم تنگ شده .. دلم برای خودم تنگ شده .. برای همون خودی که امشب یه دوست خیلی خوب یه داداشی ماه یادم اوورد .. فوزی من اشتباه کردم حاضرم اینو تو گوش خودم داد بزنم ..چون این برای خودم خیلی سخته... برام سخته که از خودم بشنوم : "اشتباه کردم" ... ولی من داد میزنم: اشتباه کردم ...هیچ وقت تو زندگیم احساس پشیمونی نکردم حتی اگر لازم بود ! به خاطر یه نوع قدّی ِ شدید!! ... فوزی دیگه نمیخوام ... دیگه حاضر نیستم از خودم دور شم ...جالبه ! اشک تو چشام جمع شده همه این دلتنگی ها به خاطر نبودن ِ خودم بود ...
من خیلی خوشبختم ...آره فوزی خوشبختم چون همیشه یکی پیدا میشه که وقتی تو اوج ِ حماقت به سر میبرم بیدارم میکنه ..و امشب داداشی ِ گلم .. مرسی داداشی .. مرسی به خاطر حرفات .. مرسی به خاطر این که یادم اووردی یه آلاله ای هست که من فراموشش کردم ..
"نمیخوام به اونجایی برسم که با تمام شدن امتیازام زندگیم finish بشه ...بهت قول میدم به خودم قول میدم به فوزی قول میدم یه قولِ مردونه"
:::::::::::::::
فوزی فعلا میرم ..شاید اشک شاید فکر شاید هم حرف ...

Saturday, September 06, 2003

فوزی دوست داشتم برنگردم ...
من دریا رو دوست دارم من آفتاب اونجا رو دوست تر دارم من اون جاده رو دوست دارم من آرامش ِ اونجا رو میخوام
خیلی خوب بود ...
خیلی
.......
فوزی فعلا همین تا ادامشو بعدا بگم ! تو که خودت میدونی اونجا باهام بودی باورکن !
::::::::::
وب لاگم یه جورایی غم آلود شده ...نمیدونم خودم هم اینطوری شدم ؟!

Monday, September 01, 2003

A
ووزی فوزی ِ عزیزم درود !
خیلی چاکریم !
میرم مسافرت ...
خوب ؟! .. بدون تو!...
تو اینجا بیشتر بهت خوش میگذره ! میدونم ! مگه نه ؟!
همین ...دارم میرم
سفر بی خطر ؟! قربون شما
خیر پیش ؟! مرسی ممنون !
شرّم کم ؟ ! مرسی تحویل !
مواظب خودم باشم ؟! نترس فوزی جون من پوست کلفتم هیچ چیم نمیشه !
برم ؟!
خوب بای ! :*
خوبم !
بدرود !!
////////////////////////////////
B
*I have Grip My Body, For Freedom My Soul

__: دوست داشتم یه صدای خیلی بلند تو گوشم بپیچه که صدای آدما رو هیچ جوره نشنوم!
-- :... میتونی دو تا انگشت اشارتو بکنی تو گوشت بعد سعی کنی اون دو تا رو به هم برسونی و فکر کنی که اونا عاشق همن و کله ی تو نمیزاره به هم برسن و یه صدایی تو مایه های BEEEEEEEeEEEEEEEEEE یا یه چیزی تو این مایه ها از خودت در میاری بعدشم میتونی
بری اینجا واز مطلب ِ " من دارم تنم و چنگ میزنم برای آزادیِ روحم*" لذت ببری !!!...

\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\Z
..Z مثلِ ؟!!