Monday, August 30, 2004
Monday, August 02, 2004
A تابستون جالبی ِ...
منو راه نمیده تو بازیشون ...
بهتر !
اصلا هم دلم نمیخواد تو این گرما با تابستون بازی کنم ...
آخرش هم اگه توپ بیافته خونه بغلیه من باید برم زنگ بزنم دیگه ...
اونا هم میخوابن همش ...
یادته ؟...
تابستون های خونه ی مامان پری ؟...
تو که اون موقع پیشم نبودی ...
ولی فکر کنم دیدی منو اونجا ,
منو راه نمیده تو بازیشون ...
بهتر !
اصلا هم دلم نمیخواد تو این گرما با تابستون بازی کنم ...
آخرش هم اگه توپ بیافته خونه بغلیه من باید برم زنگ بزنم دیگه ...
اونا هم میخوابن همش ...
یادته ؟...
تابستون های خونه ی مامان پری ؟...
تو که اون موقع پیشم نبودی ...
ولی فکر کنم دیدی منو اونجا ,
سیب زمینی ِسرخ کرده ساعت ده صبح مهمترینِشِ ...
جوجه بازی ! , جوجه ها ی زرد و صورتی ... فکر کنم چند باری هم بنفش و نارنجی قاطیشون بود .. ولی زودی میمردن.‘یا گربه میخوردشون .تو آفتاب چرت میزدن بعضی هاشون وایساده میخوابیدن بعد که نوکشون میخورد به زمین یک متر میپریدن دوباره چرت میزدن , رو تاجشون که دست میکشیدی چشمهاشونو آروم میبستن . غزاله برای مرگ ِ هر کدوم از جوجه ها کلی آب غوره میگرفت .
مامان بزرگ وقتی جوجه ها بزرگ تر میشدن اونا رو میکشت و کبابشون میکرد ولی غزاله بهشون لب نمیزد .بابا بزرگ هم همین طوری بود البته من که ندیدم ,میگن ...
یادته ؟ اون اتاق کوچیک ِ که انباری بود .. میگفتن توش عروسک ِ , عروسک منظورشون یه حیوون بود که جوجه ها رو میخورد ...
یه انباری ِ بزرگ تر هم بود ته حیاط بغل ِ دستشویی ...
اه اه من وقتی میخواستم اونجا جیش کنم باید مواظب میبودم جونورا نرن تو وجودم , نمیدونم شاید هم الان فکر میکنم که اون موقع مراقب بودم !
اهان اون انباری رو داشتم میگفتم همونی که جلوش درخت ِ انجیر بود
بابابزرگم میگفت زیر این درخت ِ انجیر گنج ِ ... نمیدونم چرا ما فکر میکردیم زیر ِ اون درخت یه مار هست که روی گنج خوابیده ...
با بچه ها میشستیم رو پله ای که این ور حیاط روبه روی انباری ِ بود بعد ترس برمون میداشت بسم الله میگفتیم تا جن ها ده کیلومتر دور تر شن ! ...
یه پسر شیطون داشت همسایه ِ مامان پری اسمش مهیا بود از هیچ کس هم حساب نمیبرد غیر از مامان پری !
وقتی مامانش داد میزد مهیییییاااا تو که منو کشتی تو منو بیچاره کردی من از دست تو چی کار کنم و داد وبیداد های دیگه کمک میخواست پری خانم بیا به دادم برس ! مامان بزرگ میرفت اونجا میگفت مهیا مامانِ تو اذیت کنی پِخ پِخ ت میکنما کاردو بر میداشت و پسر ِ هم ترسِ نداشتنِ دم! برای یه چند ساعتی آروم میشد !
کلی خنده بود ولی خوب دلم برای اون مادر ِ بیچاره میسوخت مهیار بد شیطون بود یه محله رو میذاشت رو سرش.
با دخترای دوست مامانم یه سال تابستون رفتیم اونجا ...
کلی با هم دعوا میگرفتیم ,من همیشه لجم میگرفت از این که من و بندازن با دختر کوچیک ِ ! اون بیشتر از من لوس بود , دوست داشتم با اون دختر بزرگ ِ باشم , اون هم من و*خل گیر اوورده بود بهم گفت از ماه هر سوالی میخوای بپرس, ماه که کامل شد بهش نگاه کن و جوابتو روش بخون !
از حمام رفتن متنفر بودم حالا وقتی یادش میافتم کلی میخندم .
تو حیاط مامان بزرگ آب گرم میکرد و به زور سرم و میشست من دوست داشتم مامان پری سرمو بشوره اون موقع ها از زن عموی مامان که اونجا زندگی میکرد زیاد خوشم نمیومد ولی بعضی وقتها خیلی باهاش حال میکردم اون هم غروب هایی بود که من از عطر ِ ریحون و گوجه فرنگی های کوچولو مست میشدم و یه چند تایی میکندم برای خاله بازی بعد زن عمو میومد با نون ِ داغ از این گردالی های ِ خوش مزه , این وقت ها بود که دوست داشتم ماچش کنم ! ولی با این حال ترجیح میدادم اون هیچ وقت سرمو نشوره فقط رو سرم آب میریخت و میگفت اینقدر سرت کثیف ِ که کف نمیکنه !
یه بار از ترسِ این که پسر عموی مامانم وقتی لختم منو نبینه دویدم تو لونه ی مرغ ها البته شانس اووردم مرغ و خروسی توش نبود !!
تابستونی یه سالی که من شمال بودم رفتم کلاس نقاشی ...اولین پسری که بهم چشمک زد و چند روزِ بعد من و به مامانش معرفی کرد تو اون کلاس ُِ بود !!!! ( من خیلی زود شیطون شدم ؟!) ولي خوب من یادم نمیاد غیر از اون پسر دیگه کسی بهم چشمک زده باشه ! و اگه همین طوری پیش برم من مطمئنا در سن صدو بیست سالگی با این خاطره ی خوب که پسری در طول ِ زندگیم بهم چشمک زده میمیرم در حالی که یک پیر دخترم !
صد بار برات از اون کلاس نقاشی ِ گفتم ... خانم سیمونیان پایین ِ نقاشی ها برای مامان بابا مینوشت ...
: "دختر شما حساس و زود رنج است" و ...
تابستون هایی بوده که بهم زیادی خوش گذشته . تابستون هایی که منو راه میدادن تو بازیشون .
اگه این تابستون من و بازی نده مهم نیست من خودم تنهایی بازی میکنم کلی هم عروسک های خوشگل دارم .
B
از ماه ِ مرداد یه نه ماه برید عقب ! خوب ماهیه گویا !
صبا جان چهارده ِ مردادت مبارک !
خوب دیگه مردادی نبود؟
جوجه بازی ! , جوجه ها ی زرد و صورتی ... فکر کنم چند باری هم بنفش و نارنجی قاطیشون بود .. ولی زودی میمردن.‘یا گربه میخوردشون .تو آفتاب چرت میزدن بعضی هاشون وایساده میخوابیدن بعد که نوکشون میخورد به زمین یک متر میپریدن دوباره چرت میزدن , رو تاجشون که دست میکشیدی چشمهاشونو آروم میبستن . غزاله برای مرگ ِ هر کدوم از جوجه ها کلی آب غوره میگرفت .
مامان بزرگ وقتی جوجه ها بزرگ تر میشدن اونا رو میکشت و کبابشون میکرد ولی غزاله بهشون لب نمیزد .بابا بزرگ هم همین طوری بود البته من که ندیدم ,میگن ...
یادته ؟ اون اتاق کوچیک ِ که انباری بود .. میگفتن توش عروسک ِ , عروسک منظورشون یه حیوون بود که جوجه ها رو میخورد ...
یه انباری ِ بزرگ تر هم بود ته حیاط بغل ِ دستشویی ...
اه اه من وقتی میخواستم اونجا جیش کنم باید مواظب میبودم جونورا نرن تو وجودم , نمیدونم شاید هم الان فکر میکنم که اون موقع مراقب بودم !
اهان اون انباری رو داشتم میگفتم همونی که جلوش درخت ِ انجیر بود
بابابزرگم میگفت زیر این درخت ِ انجیر گنج ِ ... نمیدونم چرا ما فکر میکردیم زیر ِ اون درخت یه مار هست که روی گنج خوابیده ...
با بچه ها میشستیم رو پله ای که این ور حیاط روبه روی انباری ِ بود بعد ترس برمون میداشت بسم الله میگفتیم تا جن ها ده کیلومتر دور تر شن ! ...
یه پسر شیطون داشت همسایه ِ مامان پری اسمش مهیا بود از هیچ کس هم حساب نمیبرد غیر از مامان پری !
وقتی مامانش داد میزد مهیییییاااا تو که منو کشتی تو منو بیچاره کردی من از دست تو چی کار کنم و داد وبیداد های دیگه کمک میخواست پری خانم بیا به دادم برس ! مامان بزرگ میرفت اونجا میگفت مهیا مامانِ تو اذیت کنی پِخ پِخ ت میکنما کاردو بر میداشت و پسر ِ هم ترسِ نداشتنِ دم! برای یه چند ساعتی آروم میشد !
کلی خنده بود ولی خوب دلم برای اون مادر ِ بیچاره میسوخت مهیار بد شیطون بود یه محله رو میذاشت رو سرش.
با دخترای دوست مامانم یه سال تابستون رفتیم اونجا ...
کلی با هم دعوا میگرفتیم ,من همیشه لجم میگرفت از این که من و بندازن با دختر کوچیک ِ ! اون بیشتر از من لوس بود , دوست داشتم با اون دختر بزرگ ِ باشم , اون هم من و*خل گیر اوورده بود بهم گفت از ماه هر سوالی میخوای بپرس, ماه که کامل شد بهش نگاه کن و جوابتو روش بخون !
از حمام رفتن متنفر بودم حالا وقتی یادش میافتم کلی میخندم .
تو حیاط مامان بزرگ آب گرم میکرد و به زور سرم و میشست من دوست داشتم مامان پری سرمو بشوره اون موقع ها از زن عموی مامان که اونجا زندگی میکرد زیاد خوشم نمیومد ولی بعضی وقتها خیلی باهاش حال میکردم اون هم غروب هایی بود که من از عطر ِ ریحون و گوجه فرنگی های کوچولو مست میشدم و یه چند تایی میکندم برای خاله بازی بعد زن عمو میومد با نون ِ داغ از این گردالی های ِ خوش مزه , این وقت ها بود که دوست داشتم ماچش کنم ! ولی با این حال ترجیح میدادم اون هیچ وقت سرمو نشوره فقط رو سرم آب میریخت و میگفت اینقدر سرت کثیف ِ که کف نمیکنه !
یه بار از ترسِ این که پسر عموی مامانم وقتی لختم منو نبینه دویدم تو لونه ی مرغ ها البته شانس اووردم مرغ و خروسی توش نبود !!
تابستونی یه سالی که من شمال بودم رفتم کلاس نقاشی ...اولین پسری که بهم چشمک زد و چند روزِ بعد من و به مامانش معرفی کرد تو اون کلاس ُِ بود !!!! ( من خیلی زود شیطون شدم ؟!) ولي خوب من یادم نمیاد غیر از اون پسر دیگه کسی بهم چشمک زده باشه ! و اگه همین طوری پیش برم من مطمئنا در سن صدو بیست سالگی با این خاطره ی خوب که پسری در طول ِ زندگیم بهم چشمک زده میمیرم در حالی که یک پیر دخترم !
صد بار برات از اون کلاس نقاشی ِ گفتم ... خانم سیمونیان پایین ِ نقاشی ها برای مامان بابا مینوشت ...
: "دختر شما حساس و زود رنج است" و ...
تابستون هایی بوده که بهم زیادی خوش گذشته . تابستون هایی که منو راه میدادن تو بازیشون .
اگه این تابستون من و بازی نده مهم نیست من خودم تنهایی بازی میکنم کلی هم عروسک های خوشگل دارم .
B
از ماه ِ مرداد یه نه ماه برید عقب ! خوب ماهیه گویا !
صبا جان چهارده ِ مردادت مبارک !
خوب دیگه مردادی نبود؟
تولد عمو علی هفت ِ مرداد بود اگه خونه وبدم اینجا مینشوتم
حالا با هفت روز تاخیر میگم !
یه چی تو همون مایه های چهل شبانه روز جشن و پایکوبی
Z
آدمهایی هستند که هیچ وقت نباید براشون نرم باشی .و آدمهایی هستند که نمیشه جلوشون سخت بود !
اینا از اون جمله های مسخرست که گاهی خود ِ من براشون هورا میگم یه سری اراجیف !
من جدیدا با این واژه ی اراجیف چه حالی میکنم !
C
اون آهنگ رو یافتم ... ولی تو جاده شمال حال نمیده .
همون
Turn me on
از آخای بنفش معنیشو میپرسم یه کمی سرخ و سفید میشم
D
تموم شد حرافیم
Z
آدمهایی هستند که هیچ وقت نباید براشون نرم باشی .و آدمهایی هستند که نمیشه جلوشون سخت بود !
اینا از اون جمله های مسخرست که گاهی خود ِ من براشون هورا میگم یه سری اراجیف !
من جدیدا با این واژه ی اراجیف چه حالی میکنم !
C
اون آهنگ رو یافتم ... ولی تو جاده شمال حال نمیده .
همون
Turn me on
از آخای بنفش معنیشو میپرسم یه کمی سرخ و سفید میشم
D
تموم شد حرافیم