Wednesday, March 31, 2004

بهتر از این هم بشه خوشحال میشیم ولی روی هم رفته خوبه

Monday, March 29, 2004



------



دوست ِ ژولیده ی من سلام
جالب شدم ؟
شاید ! ..خوب ِ خوبم !
فکر کنم به خاطر همون بچگیم باشه ...بزرگ تر که بشم شاید من هم وحشتناک غیرِ قابل تحمل بشم !
اینا رو میگم ,به این معنی که من الان هم جالبم هم قابل تحمل ! هم شاد ..هم الکی خوش ..هم حساس ..هم گل ! جدیدا حال میکنم از خودم پیش خودم تعریف کنم ...
یه بار بهت گفته بودم که من دوست نداشتم بزرگ شم چون اگه بزرگ شم مامان بابا پیر میشن ...
امروز دوشنبه ست جمعه تولد بابا بود ...پیر نشد ..بزرگ شد ! آره
پیچ خوردن تو واقعیتها بعضی وقتها میچسبه ! ...میفهمی ؟!
دوست دارم یه کمی از این بی خیالیمو بدم به اونایی که خوب درک میکنن و خوب میبینن و ...تو که میدونی نتیجه ی دیدن و درک کردن اون هم اینجا چیه ...شاید اگه یه کم بی خیالیمو بهشون بدم, کمتر ...نمیدونم !
زندگی گند ِ ! آره, خوب راست میگه ولی ...
مجبورم به خودش بگم اشتباه میکنی ! هر چند که میدونه دارم چرت میگم !...
زندگی مزخرف ِ ...گند ِ ...آشغال ِ ..ولی ...
تو خوب باش ...تو باش ...تو توش غرق نشو ...تو نزار کثافت زندگی ِ بیاد تو پاکی ِ تنت ..چه میدونم ! اه
من چرا نمیتونم حرف های قشنگ بزنم ؟
!

ببین یه روزی من از اول خیابون ولیعصر تا میدون تجریش و پیاده میرم از روی اون خط سفیده ی وسط خیابون ...بعد میرم سراغ نیک ؛تو هر وضعیتی که باشه پیشنهاد سفر و رد نمیکنه بعد باهاش میرم مسافرت, همه جا ! ...میشه تو دو ما ه همه جا رفت ...اگه نشد دو ماه دیگه هم روش ...اینقدر میچرخیم و خوش میگذرونیم که از خوشی بالا بیاریم ...
بعد میام دوباره تهران برای سپیده اتاق رزرو میکنم تو شهرهای دیدنی ِ ایران 5 شهریور بهش زنگ میزنم میگم ساکشو ببنده و بره ...جبران اون سالی که روزِ تولدش یادم نبود ...
بعد میرم سر همه ی اونایی که اذیتش میکنن گرم میکنم تا اون بتونه چمدونشو ببنده ...بره یکی دو سال مکزیک یه چند سال هلند ..یه چند سال هند ...همه جا ...و همه ی عمرش تو سفر باشه بدونه این که ازش بخوام برای خوردن تردیلا چند دقیقه با هام باشه !
بعد قبل از اینکه غزاله ازدواج کنه مامان بابا رو میبرم یه جایی که بهشون خیلی خوش بگذره احتمالا با عمو اسی اینا هم هماهنگ کنم اینطوری هم غزاله خوشحال میشه از تنها موندن هم به بقیه خوش میگذره ...
بعد یه روز میرم تو یه چراغ جادو و میرم پیش نوشین بهش میگم هر چی میخوای آرزو کن و این در حالیه که میدونم اون فقط چند تا آرزو میکنه که احتمالا میدونم !
به سهر نمیگم چی میخوای چون شاید اون هم مثل نیک ازم بخواد پرتش کنم ته دره ...ولی یه هفته ی تمام با هم میریم پیش همه ی اونایی که دوست داره و دارم, پیاده نه ! با ماشین ...کلی میخندیم کلی بقیه رو اذیت میکنیم کلی کرم میریزیم ...
و خیلی کارهای دیگه !

و شاید یه روزی بعد این روز ها فکر کنم : که چی ؟!

میگم فوزی ولی عجب هوایی ِ !!( ربطی نداشت ؟!:) :* )
دوست جون ! کابوی خوبه ...خارمولک ها خوبن... آفتابگردونها با هام قهر نبودن ...کلاغ ِ یه کمی سوال پیچم کرد ولی آخرش جوابشو گرفت ! ...حالا یه دوست جدید دارم اسمش buttercup ! چشمهای گندهههههه داره و فوق العاده دوست داشتنیِ !

پشت چراغ قرمز ...دختر کوچولویی که صورتش و سیاه کرده ...یه خیار دستشه ...یه کمی وحشیانه میخوره ! ...میاد بغل ماشین خودشو تکون میده گویا رقص ِ ! دستشو مینداره دور گردنم محکم ماچم میکنه
_ نیک ! ایدز از طریق ِ ماچ منتقل میشه ؟! ؟؟؟

خلاصش و بگم ! : Fuck the world
ولی من باز هم این زندگی و دوست دارم بیشتر توضیح بدم ؟!

فوزی ببخش حرافیمو ...
دوست دارم زیاد ...ماچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ

Tuesday, March 23, 2004

عزیزِ مهربانم برگشتم!

دنبال یه شعر خوب میگردم


دریا پیغامهایی برات داشت ..براي من هم داشت ...فوق العاده بود ..یه روز آروم و آبی و روز قبلش پریشون ...
میگفت بسپار خودتو, چشمامو بستم و گوش دادم ...عالی بود ...چشمها مو باز کردم و به موجهایی که میومدن طرفم نگاه کردم ..کنارش راه رفتم ..فکر کردم و خالی شدم ...دریا هم خوب نوازش میکنه ! ..خوب !

عزیزم
من خوبم
فقط یک طلوع زیبا ببینم کامل میشه...

مهربانم سال خوبی آغاز کردیم !
کمی تنهاتر و کمی زیباتر ...
این بار حرف کمتر ..شعار کمتر
اینبار عاقلانه تر ( عاقلانه آن چیزیست که...همون که استاد شریعتی میگفتن ..)
شاید یه کم جدی تر ولی نرم تر ...
متفاوت
...عالیه
چون تو هستی و من خوبم
....
فوزی امسال خیلی ها عید خوبی نداشتن ..من فقط دعا کردم برای همه ..کاری از من بر نمیومد ...

به بنجامین میگم یه شعر بگو بنویسم اندازه ده سال داره میگه ...حالا من باید فینگیلیشو فارسی کنم ! ...
اینو مینویسم از بین همش ,بزغاله ی سیاه کوچولو میگه !

از باده ی "نیست " سر خوشم , سر خوش و مست
بیزارم و دل شکسته از هر چه که هست !


---------------------------
میگم ...یه کمی فکر کردم بعد به این نتیجه رسیدم ...میشه رنگ چشمها رو به چیزی شبیه کرد مثلا همون رنگ طوفانی ِ دریا ...ولی رنگ نگاه و که نمیشه ...من هم دیر میگیرم!
- - - - - - - -
فوزی ...بوس ...سال خوبی داشته باشی


فعلا ..
>>>>Alaleh<<<<

Friday, March 19, 2004

فوزی ِ عزیزم سلام
دارم میرم شمال
زودی برمیگردم
سال خوبی بود
و میدونم که سالی که پیش رو داریم بهتر ِ
بهترین ها رو برات میخوام
تو پاکی ..
لحظه ی تحویل ِ سال دعا یادت نره

Wednesday, March 17, 2004


سهر تولدت مبارک :)
تو مهربونترین دختر ِ روی ِ زمینی ...آره هستی و اینو فقط ما(من و فوزی ) میدونیم:)
آدم بدا رو بی خیال تو خوبی تو خوب بمون
تولدت مبارک
Fuzzy & Alaleh

Monday, March 15, 2004

For spearwort, buttercup, Aly, Alaleh!!!
تو دوست ِ خویمی حالا چه آلی چه Spearwort!
سخته برام نوشتن دوستم ! ...
میدونی که اگه حرفی باشه همیشه با نگاه بهت گفتم ...ولی این بار مینویسم برات ، اینجا یی که من هستم و نیستم عادت وجود ندارد پیش میبریم و نمیبریم زندگی یی که هست و نیست ...برای همین عادت نمیکنیم به اینکه با چشمهامون پیغامی بدیم یا بنویسیم یا حرف بزنیم ..اینجایی که هستم و نیستم قید و بند های اون جایی که تو هستی رو نداره ...برای همین ِ که دوست دارم گاهی دستت و بگیرم بیارمت به اینجایی که هم هست هم نیست .
همیشه خواستی به حرف بیام ..با زبونم باهات حرف بزنم ...با اینکه میشنوی حرفهامو ولی میخوای باز اون طور که عادت کردی بشنوی , دوستم! دستتو بده بیا پیش ِ من ...عادت ها رو رها کن , بهم میگی دوستت دارم و من نگفته میدونم که داری, پس با من باش .
یادته ؟ پارسال یه همچین روزهایی بود یه نامه نوشتی : "
فوزي اگه ازت بپرسم خودتو بيشتر دوست داري يا منو اگه بگي منو ديگه عمرا باهات كاري داشته باشم ... براي اينكه مطمئن ميشم به حرفام گوش نميدي ...
اول خودت بعد بقيه .. حتي اگه بقيه من باشم "

تو به حرفهایی که خودت میزنی اعتقاد نداری ؟؟...نگفته میدونم چی میخوای بگی ...ننوشته میدونم چی میخوای بنویسی ..خدات نیستم فقط یه دوستم , تو به این ایمان داری پس خوب درک کن ...خودتو دوست داشته باش , همون سه تا از سه تایی که خودت میگی ...مهربان ! بزار بیش تر به دوست داشتنت اعتماد کنم خودتو دوست داشته باش خودتو باور کن .خوب ؟ :)
آدم خلق شدی ...بازی با کلمات و رها کن , کار من نیست , با کلمه ها راحت تر بر خورد میکنم چون دلیلی نمیبینم برای پیچوندنشون ...آدم خلق شدی عده ای میگن عروسک بودن بهتره عده ای هم که انسانشان آرزوست بعضی ها هم حیوان بودن و ترجیح میدن و بعضی فقط میخوان که به قول ِ خودشون ننگ ِ انسان روشون نباشه ..چه میدونم از این حرفها و حدیث ها تو دنیایی که هستی زیادی آدم و آدمک و عروسک و انسان ! هر چی که تو اسمشو بزاری نهایتا خلق شدی همون طور که من خلق شدم ...یک بار جسمم و بعد هم روحم ...تولد دوم , تو رسیدی به این تولد ِ دوم ؟؟...فکر کن به این که چرا اونجایی , و فراموش نکن که قرار ِ به کجا برسی , اگه ته قلب دوستم داری بیا با من جاودان شو ...تو هم بیا اینجایی که هم هست هم نیست توش قید و بند ِ زمینی نیست ...ذهنتو نبر به کهکشان اونجایی که هستی رو اینجا کن ...ببخش که گنگ مینویسم ...سخت ِ !

میدونم که خیلی بهتر از روز های قبلتی میدونم که با خودت کنار اومدی میدونم که فکر میکنی بهترین احساسی بوده که میتونستی بهش برسی ولی آلی یادت نره این هم میگذره ...تو خوب باش بزار اینا بیان و برن ...تو خوب زندگی کن ...دختر ! زندگی کن ...
یا بچه باش یا بزرگ شو ...این وسط چرخ خوردن خوب نیست , یا عاقل باش یا دیوانه باش بین این دو گیج نزن , یا بترس از دریا یا خودتو بسپار بهش ...
در نهایت : خودت باش آلی و آلاله و Spearwortو buttercupبرای من فرقی نمیکنه تو دوستمی ...خوب باش و آروم خوب فکر کن و درست تصمیم بگیر ... من همیشه هستم ...زود شاد نشو و زور ناامید نشو ..نزار بقیه به جات تصمیم بگیرن , این حق به تو داده شده که بتونی خودت باشی ..بهش فکر کن دوست ِ خویم :)
نوشتم چون خواستی چون داشتی گیج میزدی ...
من هم دوستت دارم
Your Friend: Fuzzy

Sunday, March 14, 2004






Friday, March 12, 2004

اکا نتم در حال ِ اتمام ِ فرصت ِ زیادی ندارم برای گشت زدن یه چند تا وب لاگ میخونم , میلم و چک میکنم,خبر نامه ی گویا رو باز میکنم ...
نوشته های نبوی و سیو میکنم .دوباره یه گشت میزنم و دیس کانکت میشم
...یه جور خاصیم ...میام برات بنویسم
سیاوش قمیش گوش میکنم ..هی مینویسم ..هی پاک میکنم ..
یه جای کار میلنگه ...یه چیزی هست که اصلا نوشتن نداره ..
میرم نوشته های نبوی و بخونم
4 ساعتشو میخونم ...
و بعد هم ...نوشتنش در موردِ مرگ ِ اردشیر افشین راد ...

حالا یه فرم ِ بدم ...یه جور ناجور ...

یه باره دیگه میخونم ... اردشیر را هل ندادند. او از ترس اینکه دستگیر شود و فیلمش را نابود کنند و گیر کسانی بیفتد که مواجه شدن با آنها از مرگ هم تلخ تر است، از طبقه چهارم پرید پائین.............................................دلم گرفته است. دلم شدید گرفته است. به همه اردشیرهایی فکر می کنم که چشمهایشان پر از شوق زندگی است و امیدوارند از طبقه چهارم پرت نشوند روی زمین. -------------------------------------------------

میخواستم چی بنویسم برات ؟...نمی دونم ...
سیاوش هنوز داره میخونه ...

نفس بکش نفس بکش اینجا نفس غنیمت ِ , توی سکوت ِ مزرعه صدای تو یه نعمت ِ نفس بکش ...

دارم به خودمون فکر میکنم خودم و بقیه ...من و همه به جز تو !
دارم به حماقتها فکر میکنم ...
دارم فکر میکنم اگه کلام نبود ما چطوری میتونستیم خودمون و به همدیگه ثابت کنیم
چند نفرمون میتونستیم فقط حرف نباشیم
آره فوزی حرف زدن آسونه ..حرفهای قشنگ زدن سخته ولی یه کمی تمرین میخواد
حالم داره به هم میخره
یاد مامان کوچولو میافتم میگفت میخوام نفرتمو بیارم بالا ...تائید میکردم ...میگفت میفهمی چی میگم ؟
-آره همه دل و رودت میاد بالا فکر میکنی الان هیچ چی ازت نمی مونه گلوت میسوزه ..اشکت در میاد ...ولی بعدش سبک میشی ...
حالا منم میخوام بالا بیارم ...
نمیدونم شاید هم به قول بنجامین فقط باید خندید
من که پایم واسه خندیدن ...:))

چرا تموم نمیشه این حرفام؟... دیشب مخ ِ غزاله رو خوردم , ...امروز به این فکر میکردم که اگه غزاله ...
اه نمیدونم احمقم ...ازم بزرگ تر ازم خانم تر ولی نمیدونم چرا فکر میکنم باید مواظبش باشم ...ظرافتی که من ندارم تو وجود ِ اونه ...گل ِ ...نمیدونم ...اه چه قدر میگم نمیدونم

هیسسسسسسسسس میشممم بسهههه
فوزی ...
تو واقعیت داری ...ما ها رو بی خیال
>>>>Spearwort<<<<

Wednesday, March 10, 2004

A
نامه های من به فوزی ! ...نامه ...من ..فوزی !
با خودم کلنجار میرفتم که اسم اینجا همینی که الان هست باشه بهتره یا همون قبلیه یعنی فقط سه تا نقطه ...
نهایتا به این نتیجه رسیدم که : چه فرقی میکنه !
مهم اینه که مهم نیست ! نه ! مهم اینه که تو هستی من میتونم برات بنویسم این خوشحالم میکنه..

خورشید که غروب میکنه ...تااااا یک ساعت بعد از این که طلوع میکنه, کاملا متفاوتم با ساعتهای خارج از این محدوده ...چرا ؟!
یه جورایی تو این ساعت ها فکر میکنم اصلا خارج میشم ! نمیدونم مهربون میشم ! جنی میشم ؟!آسمونم خوش رنگ میشه ؟! نمیدونم ...قبلا هم ماه رو م تاثیر میزاشت ...تازگی ها کمتر میبینمش ...
میگم دیوونه ها هم این طورین ؟!... جالبه !


معلم سر کلاس شروع میکنه؛ که اگه همکارها میرن اعتصاب برای چندر غاز حقوق نیست، برای اعتراض به نبودن ارزش ها و احترام هایی که باید باشه ...شروع میکنه از انقلاب میگه و نسل سوخته و در نهایت میگه که نسلی بوده که هم قرآن خونده هم با آهنگ های مایکل جکسون رقصیده ولی ارزشها رو میشناخته و بهشون احترام میزاشته و میرسه به نسل ما ...و دوباره همون درد همیشگی: جوون این نسل سر درگمِ ارزشها براش ضد ارزش شدن راهشو داره اشتباه انتخاب میکنه اگر هم یکی این وسط درست بره بقیه رو میبینه دپرس میشه خود کشی میکنه !!!!!
همین طوری داشت حرف میزد ...داد میزد .آمپرش میرفت بالا ...خواستم تیکه بندازم ...مزه پرونی که اینقدر نره تو جو... دیدم صورت ِ خودم خیس ِ ..خودمو یه جور قایم کردم که اشکهامو نبینه !...

به این دردها نمیشه خندید ...ولی این جوریام نیست دیگه... بگو نه !!


چه قدر سخته که مجبور باشی حتما اخم کنی و راه بری !

بهار هم اومد اینو من نمیگم نقویم هم نمیگه شکوفه ها میگن و عطسه های بنده ...آلرژی هم بد چیزیه ...

هم نظر خواهی رو براداشتم هم لینکها رو کانتر هم ندارم ..خودت میبینی دیگه ! این مدلی بهتره !
یه دنیای یالان ساختم تو دنیای یالان ِ اینترنت که خودش هم تو دنیای یالان ِ دیگه ای ِ ! ...نمیخوام با آدمها این طوری ارتباط داشته باشم ...میترسم که شاید اونها هم مجازی و یااا...لااا..نن ...بشن !!!!!!
چی میگم ؟!
میدونی که فوزی ..یالان من و یاد ِ ...بگم بی خیال یا خودت میدونی ؟!

با این همه تو واقعی ترین ..بهترین و ....نمیدونم! دوسِت دارم تا بی نهایت !

> >آلاله< <

B

bebin sakhte ...kheily sakhte !
inke ...
sakhte dige ...migzare
migzare
vali cheghadr mozakhraf
ayyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy
fuzzy hasti
khob man migam onam aftabgardona ro dare sibaro kharmoolaka ...
taze on khodesham dare
man faghat to ro daram ..
enkar nemikonam dosesh daram amma ...
sakhte ...
ayyyyyyy

Z



Friday, March 05, 2004

ببین خستگی و بی حوصلگیم هیج ربطی نداره به این که کوه بودم یا عصر جمعست ...اصلا تو که میدونی دیگه چرا توضیح بدم ...
فکر کنم دهمین باریه که میرم نوشته های بنجامین و میخونم ..نمیدونم کجاست تنها کسی که خستم نمیکنه اونه چون فقط یه بزغاله ی سیاه کوچولو ِ ...

قصه ی تکراریشو دوباره بخون

واقعاْ جواب خدا برای من جالبه وقتی ازش ميپرسم واقعاْ قصدت از آفرينش زمين همين بود ؟!!!!! واقعآ ميخواستی اين موجود بيافرينی ... بعد بايد خنديد ... بعد بايد بتوم درها و راهها و رنگها خنديد .... به جز خنده راهی ندارم ... ميخندم اما دلم از يه فرياد پره که توی عميق ترين نقطه زمين بايد بشکفمش ... حالا بايد بخندم !!!! اما من موجودی خيلی شکاکم !!! خيلی بد بينم ... انتهای مخروب هر حادثه رو ميبينم و خيلی بيشتر از اينا ميدونم که اين موضوعی که الان داره روح منو با قدرت ۱۰ ريشتر ميلرزونه بو ميده ... خيلی بشتر بوی حيله مياد ... بوی گند خوشباوری مياد بوی دروغ مياد و دروغ و دروغ ...

فقط بايد خنديد !!!


به اين می انديشيدم اگر انسانهای خاکی خاک زی ميدانستند هر دقيقه که ميگذرد به مرگ نزديکتر ميشوند آيا باز فرصتی برای دروغ و ريا داشتند ... از ساعت پرسيدم و او جوابم را فقط يک چيز داد : تيک. . . تاک . . . تيک . . . تاک . .

فالگير که به من رسيد دستانم را خواست ... من دستی به ياری دراز کردم او دستم را به آينده فرا خواند ... با چشمانش خطوط دستان مرا گريان نگريست ... آه کشيد ... هيچ نگفت ... راه خويش از سر گرفت ، رفت که رفت ... شايد در گوشه ای جان داده است حال ... زيرا من در چشمانش مرگ را ديدم که موج ميزد و به ساحل زمين ميکوبيد ... سوالی محيب مرا فرا گرفت ... آيا فالگير هيچ گاه در دستان خود نگاه کرد ؟! و چه ديد ؟! من هميشه پرسيده ام از خويش ... فالگير فال خود چه ميبينی ؟!

من از نالهء شنبه ها و يک شنبها به دوشنبه رسيدم در غم سه شنبه گذشتم ، چهار شنبه به گذشت عمر نگه کردم و پنح شنبه به خاطرات و جمعه از راه رسيد ... آری فردا شنبه است !!! و در نيرنگ آدميان روزها و هفتها و ماهها ميگذرند ... و من هنوز در رگ بی خون خود جان ميدهم ... شايد فردا که بگذرد اين اعداد مقلوب آماری شوند ... اعداد تکراری ...رنگهای تکراری و من در پس اين آبيها ، زردها،قرمزها فقط ريا ديدم

-------------
فوزی تو هستی کافیه ...
:)
هستی ...
هستی ..هستی
دوسِت دارم ..
:*

Thursday, March 04, 2004

Happy birthday !...

با همین صداقت و پاکی میبینیمت چون دوستت داریم و به دوست داشتن خودمون اعتماد داریم
فقط گاهی باید قبول کرد که نمیشه با یه عینک بزرگ که روش علامت مثبت ِ ادامه داد
ما مطمئن نیستیم که تو اینجا رو بخونی ولی شاید روزی
تولدت مبارک برات بهترینها رو میخوایم
میخواستیم شعر ِ شل سیلوراستاین و بزاریم برات همون شعر ِ I can`t touch the sun .
..ولی فکر کردیم ..نه !
تولدت مبارک
Fuzzy & Spearwort
15 اسفند

Tuesday, March 02, 2004

مهربون ِ دوست داشتنی ِ من سلام :)
یه عالمه دوست دارم برات بنویسم ...
از کجا شروع کنم

آهان ...من جدیدا به این نتیجه رسیدم که بی خیالی ِ من با بی خیالی ِ بقیه فرق داره فرقش هم توی رنگ بنفش و رگه های آبی و توپهای سفیدیه که داره ...یه فرق کوچولو نه ؟!

دارم بازی میکنم گاهی با اون توپ قرمز گاهی هم با یه توپ معمولی ...اغلب وقتی که تنهام با اون توپ قرمز ِ بازی میکنم ووقتی دوستام هستن با اون یکی توپ ...بعضی وقتها دوستام میان بعضی وقتها هر کدوم از بچه های محل که حال داشته باشن بدون اینکه من خیلی بشناسمشون بعضی وقتها هم هر رهگذری که رد میشه یه شوتی میکنه ...
میدونی فوزی ...بازی کردنو دوست دارم ...همچین بگی نگی میشه گفت خوب بلدم از فوتبال بگیر تا استاپ هوايي !( استب ؟!)...عرضه ی درست درمون ندارم ولی بلدم یه جوری بازی کنم که هم بازیهام به بازی رام بدن یا ازم خسته نشن !
ببین این وقتها که تو اوج بازیم یه دفعه میپرم بیرون خوب؟؟ ...واییییییییییییی محشره یه کم وحشتناک یه کم فوقالعاده میدونی چند نفر دارن مثل من بازی میکنن و خیلی هاشون چه قدر جدی و مقرراتی و بدون هیجان و بعضی هاشون با لپ های گل انداخته و شاد وچند تاییشون منتظرن تا یه چیزی بشه زود تر ببازن و بازی تموم شه انگار به زور دارن بازی میکنن ..
فوزی ...هیسسسسسسسسس! به کسی نگو خیلی هاشون اصلا نمیدونستن بازیه و بعضی هاشون چون بازیه به بازی گرفتن
چی میگم ؟؟ !

-----
این چند تا فکر میان باهام جدیدا ...این که چه قدر کوچولو هستم جدی ! فقط هفده سال و اندی آخی ! ...

و این که چه قدر وحشتناکه که یه روزی به این نتیجه برسم اونایی که دوست داشتنشون واقعیه مثل دوست داشتن های ماما ن و بابا یه روزی عشقشون نسبت به من تموم شه !

این که هر چی بزرگ تر میشم ترسم از بچه دار بودن کم تر میشه ...

این که اگر من زیبا بودم چه قدر بد بود چون نمیتونستم بفهمم آدمها منو به خاطر قیافم دوست دارن یا خودم
( پ.ن !!!!! : میگم شقایق بخون یه دور حال ندارم خودم میخونه میگه این تیکه چرته !زز..من که نمیگم زشتم ! میگم زیبا نیستم آخه این که بد نیست ! حالا خودت هر چی میخوای بگو گل خانم )
زیاده ...همشون باهامن
میخوام بنویسم برات ولی نمیتونم الان میرم... دوباره مینویسم

ببین خوبم ها ...خوبم ...تو که میفهمی ...تو که میدونی ...هیسسس ...بی خیال ...فوزی دیدی ؟؟
جای چشمهات تو عکس وب لاگ چه قدر خالیه ...
دوست دارم ...
عجیب دوستت دارم
اون جور که میخواستم ننوشتم ...خوب باش خوبم ...
KISSS
آلی

----------------
یه شعر خوب پیش خودت زمزمه کن ...