Sunday, September 25, 2005

HAPPY BIRTHDAY GHAZALEH

---
آجی جونم میدونی که مخم یه کمی این روزا تو استراحت ِ
سال دیگه ایشالا روز تولدت یه نامه ی بلند بالا مینویسم
دوستت دارم
هوارتا تولدت مبارک
---

Thursday, September 22, 2005

یه همچین روزی شاید تو دفترم مینوشتم این همه برگه چرا سفید مونده با این همه حرف ...
اگر مستم پس هستم

این احساس لعنتی میگه همه چی خوبه

واقعا همه چی خوبه ؟

این هم منگی پس برای چیه

اگر هستم پس لابد مستم

Tuesday, September 20, 2005

in farsi type nemikone chera ?
man mikham be farsi benevisam ke tavajoh mikham ! :D
va ye kami samimyat
va ye kami ye range behtar baraye in posht range inja inrangi nist akhe ...
midoni ?!
uhum . midoni

Sunday, September 04, 2005

من تو کتاب خوندن تنبل نشدم , کتابی که بتونم بخونم گیر نمیارم . خوب دنبالش هم نیستم . داستایوسکی از کتابخونه گرفتم من اصلا نمیدونم این بابا کی هست یعنی اسمش رو شنیدم اما فقط میدونم که نویسنده ست! قمارباز ِ داستایوسکی با ترجمه جلال ِ آل احمد ,خوب آل احمد رو یه کمی میشناسم در حد همون شنیده ها و یه کمی هم خونده ها . اما به هر حال من اون کتاب رو همون طوری گذاشتم بغل ِ بقیه کتابها که دوشنبه ی هفته ی دیگه ببرمش بدم کتابخونه یعنی دقیقا آخرین مهلت ِ برگردوندن ِ کتاب . سه تار هم کوک نیست یعنی هست اما با این دستگاه نمیشه اون یکی دستگاهی رو که من میخوام زد شدنش که میشه اما شدیدا نا میزون ِ من با این همه ادعا هنوز نمیتونم یه ساز کوک کنم هنوز فرق ِ دستگاه ها رو نفهمیدم . مخم که تعطیل ِ اگر هم بخوام کمی به خودم بیام و خیر سرم فکر کنم و یه کمی دو دو تا چهار تا کنم به آینده فکر کنم نتیجه گیری کنم یا هر حساب کتاب ِ این طوری مخم اصلا جواب گو نیست ! در واقع نمیذارم اصلا به مخم برسه یه چند تا سیم این وسط مسط ها قاطی کرده شاید هم فیوز پریده نمیدونم ارتباط قطع ِ من تنها فکری که تو سرم یه فکری ِ که نمیتونم جلو جمع بگم نه اینکه خجالت بکشم ها ! حوصله ندارم .

خوب من کار خوب ِ دیگه ای هم میتونم انجام بدم با این فرض که کتاب خوندن و سه تار زدن و حساب دو دو تا چهار تا کردن حال و آینده کار خوبیه ؟ .

قبلا ها بهتر بودم ؟ .
اگه بگی بودم ناراحت نمیشم ها ! همین که یه تغییری کرده باشم خودش کلیه . به خدا آدم گند میگیره بدون ِ تغییر . به جان ِ جفت بچه هام .

این تابستون خوب بودا ! فقط یه جوری وحشتناک متفاوت بود . من جنبه ی این قدر تفاوت رو داشتم ؟! .

اومدن ِ نوشین که خودش کلی تفاوت بود . خدایی هم خوش گذشت هر چند که کوتاه بود خیلی کم بدون ِ این که بتونیم ... بی خیال ! خوش گذشت کلی .

مسافرت شمال هم خوب بود سه , چهار صبح کنار دریا و فقط رهایی . یعنی خالی هیچچی تو فکرت نباشه . هیچی به هیچ جات نباشه فقط آروم باشی فقط حال کنی ! خوب بود . ببین هیچچی نبود ها ! دقیقا این هیچچی نبودنش خوب بود . البته دریا که خودش همه چیزِ.

اون یکی مسافرت ِ از یه جاده ی خاکی وسط جنگل اومدن اون هوا اون جنگل معرکه بود . قبلش هم عروس دهاتی دیدن . تو تا حالا عروس دهاتی دیدی ؟ . تا حالا اصلا دهات رفتی . اونم دهاتای شمال . یعنی یه جوری تحویلت میگیرن فکر میکنی رئیس جمهوری ( البته بلا به دور !)


همه ی اینا خوب بود . خوب یه چیزای دیگه هم این وسط ها بود . یه اتفاقایی که من هنوز مخم ظرفیت ِ زوم کردن روشون رو نداره . شاید هم داره . داره . زوم کردم . اما ... باید فاصله بگیرم . یه کمی که فاصله بگیرم بهتر میبینم ...


یه کم ِ دیگه از این تابستون مونده . تو این مدت کم جواب ِ کنکور میاد بعد معلوم میشه که من باید امسال هم لات و الواتی کنم یا باید امسال هم لات و الواتی کنم (؟!) ها ؟!! ( بابایی بهم میگه لات و الواتی میکنی , بعد با این که من خودم هم دارم میبینم که من هیچ جا نمیرم ولی باورم شده که من لات و الواتی میکنم ! )

بعد پاییز که بیاد دوباره من دیوونه میشم ؟ .

وضعیت ِ روحی ِ من تو هر فصلی فرق میکنه . همه همین هستند نه ؟؟
یه وقتایی که ماه کامل ِ دیدی ؟ دیوونه نمیشی یه کم ؟. بی خوابی به سرت بزنه ؟
ها ؟

تمام !

بوووس راستی .