Thursday, June 30, 2005

Enter ها شو خودت بزن. :)
این همه مهربونی باعث میشه من هوس کنم هر سال کنکور بدم !
مثل ِ وقتایی که مریضم !
خوبه ! زیادی خوبه ! :)
من تا حالا چند بار تو زندگیم از خدا خواستم که پاکم کنه و بیشتر از اون خیلی از روزهای زندگیم ازش خواستم که نه تنها پاکم نکنه بلکه پر رنگ ترم کنه ! .
استادم نگران ِ این بود که در ِ آموزشگاه و تخته نکنن , میگفت : ما که چیزی نداریم که بخوان ازمون بگیرن . قبل تر از این هم چند بار به ما اجازه ی برنامه میدادن و بد میزدن زیرش . اونا که نمیتونن اکسیژن رو از ما بگیرن .
به پول دارهایی میخندیم که تو این هفته ای گذشته چه قدر املاک و دارایی شون رو به نام فک و فامیل و دوست و آشنا کردن ! .
دیگه نخندیم چی کار کنیم !
Delete بدون ِ Back Space
اول میگه یه دونه از این تیغ ها بخر من دعا میکنم زانتیا بخری ! بعد که از بغل پژو 206 رد میشیم میگه خوب یه دونه از اینا بخری ! میگم : این ماشینا یی که تو میگی حیف ِ , من بشینم داغونشون میکنم ! میگه : فدای سرت خودم برات یکی دیگه میخرم ! .
من اینجا بیشتر از همه ناراحتی هامو سر مامانم خالی میکنم و از اون طرف مامان بیشتر از همه منو اذیت میکنه برای همین یر به یریم ! این روزها هم به جای این که من نگران ِ کنکور باشم مامانم نگران ِ . تازه از صبح داره نقشه میکشه که من چی بخورم که سنگین نباشه , سر جلسه امتحان خوابم نبره ! مامانیم نمیدونه من به عشق ِ بیسکوییت ِ سر جلسه دارم میرم امتحان بدم !;) میخوام پیشنهاد بدم از امسال Hibye بدن سر جلسه . الکی خوشی تو ذاتم ِ .
میگم فوزی جونم دعا کن امسال به زورم هم که شده منو راه بدن دانشگاه . ( اونم فقط دانشگاه هنر ها !) من خودم 6 بار در روز میبرمت بهت شاتوت بستنی میدم ! خوب ؟:)


Friday, June 24, 2005

وقتی پرنده ای را معتاد میکنند
تا فالی از قفس به در آورد
و اهدا نماید آن فال را به جویندگان خوشبختی
تا شاهدانه ای به هدیه بگیرد
پرواز...,
قصه ی بس ابلهانه ایست
از معبر قفس
(نصرت رحمانی)

Thursday, June 23, 2005

مثل اکثر اوقات که هنگ میکنم

. همچنان فردا میخوام برم به کوسه رای بدم

اگه میتونستم همشونو با دستام خفه میکردم .

حالمو پرسیده بودی ؟
خوب نیستم مرسی تو چطوری ؟
دارن بازیمون میدن و داریم بازی میکنیم, همه هم اینو میدونیم .

همیشه از این که کسی هلم بده بدم میومد .

نمیتونم بفهمم : چرا نمیتونم تو شبهایی که ماه کامل ِ آروم باشم . بی خوابی میزنه به کلم . غلت میزنم . گاهی اگه از جایی هم دلم پر باشه زر زری میکنم . این به اون جریان ِ دیوانه و ماه و اینا ربط پیدا میکنه ؟

هی سعی میکردم به این دختره بفهمونم که اینا پسرای ایرونین . اما یه کمی با خودم فکر کردم همه پسرهای دنیا همینطورین .

به شدت سگ شدم. پاچه هم میگیرم .

فکر کن رویاهاتو ازت گرفتن . ادامه میدی ؟ .

کش با بادکنک خیلی فرق میکنه ! اینو همین الان فهمیدم .

اگه کسی هنر آبستره رو نمیکشفید (!). مطمئنا من اولین نقاشی بودم که این سبک رو به نام خودم ثبت میکردم. به جان جفت بچه های بی پدر مادرم .

این ملت کجاش شریف ؟ . من دوباره با معانی مشکل پیدا کردم : شریف یعنی چی؟؟

میخوام یه لباس درست کنم برای دوست ِ دلقکم . راستی فوزی ! چی شده که تو هم مثل ِ من اون دلقک رو دوست داشتی .
میبینی ؟ گاهی خیلی بی دلیل .

انتظار زیادی ِ , کسی نمیتونه .

فوزی ! دیروز به یه مطلب ِ اساسی پی بردم اون خرچنگ قرمز ِ که بابا برام خریده بود خیلی شبیه تو ِ . یه چیزی هم هست که من خیلی وقت ِ پیش فهمدیم ولی بهت نگفتم چون فکر کردم ممکنه یه جور ِ دیگه برداشت کنی اما چون تو فوزی ِ من هستی بهت همه چیو باید گفت .
: تو خیلی شبیه منی . چشمهات . بینیت و فرم ِ صورتت و پاهات .
اما این که من تو رو اینقدر دوست دارم هیچ ربطی به این جریان نداره .
باید حتما بهت میگفتم .

سوالات به مرور زمان آپ دیت میشه . دوست پسر داری ؟ با کسی سکس داشتی ؟ مشروب میخوری ؟

Sunday, June 19, 2005

دور دوم:

رای به رفسنجانی

نه!, به خامنه ای


در مقابله با قدرت گیری تحجر، در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری، از هاشمی حمایت می کنیم

Thursday, June 16, 2005

Tuesday, June 14, 2005

همچنان تهوع ِ سارتر رو تموم نکردم اما همچنان فکر میکنم که شدیدا میفهمم تهوع چیه .

همچنان یه احساس ِ دل تنگی هجوم میاره , درگیرم میکنه و میره .

همچنان به نظرم واژه ی مضحکی میاد . و این خود کلمه ی واژه منو یاد یک تست میندازه تو ادبیات که هیچ وقت نتونستم درست جواب بدم . تعداد واژ ه و تک واژهای عبارت داده شده را مشخص کنید ؟!

جورابهای ساق بلند رو دوست دارم .
چون هپلی هستم.

من هر چه سریعتر باید یه کاری بکنم .
من چند ماه دیگه 19 سالم تموم میشه بدون این که هیچ وقت حتی مثل دختر های 18 ساله رفتار کرده باشم.

ها ؟من چرا دارم جا می مونم.
نخیر من دارم از اون یکی راه میام . آخرش یکیه با هم میرسیم.


گفتم حافظ چی میگه ؟
میگه : سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات بشنو ای پیک خبر گیر و خبر باز رسان .

چیزه . میگم حالا مگه دخترای 18 – 19 ساله چه مدلین ؟

طاعون رو هم یادم ِ قبل از تهوع گرفتم دستم برا خوندن اما اون که هنوز تو صفحه ی پنج مونده .

مهربونی از خودم ِ اون که چیزی نداره من دل تنگش شم ! ها ؟!

چیزه . میگم فوزی جان من شدیدا دوست دارم . این یه جواریی تشکر ِ بابت همه ی این تحمل کردنهات .
یه ماچ ِآبدار ِ کثیف ! :**

Monday, June 13, 2005

این جوری نگاه کردنتو پیش خودم این طوری معنی می کنم :
من میدونم چته , ولی تو چرا اینقدر احمقی که خودت نمیدونی.
بعضی وقت ها هم وقتی این جوری نگام میکنی یه طورای دیگه پیش ِ خودم معنی میکنم .
گاهی از این که این طوری نگام میکنی ناراحت میشم ولی این طوری نگاه کردنت هیچ وقت باعث نمیشه که من جلوی خودم رو بگیرم و بغلت نکنم ,. ماچت نکنم و بهت نگم: دوست ژولیده ی من مرسی که هستی .

از خدا کلافه میشم , فقط . با کس ِ دیگه ای کاری ندارم . یه کمی جمع و جور دارم میکنم . در واقع سعی میکنم که جمع و جور کنم . به اون مرز ِ کاری ندارم فقط اونجاهایی که بیش از حد پر رنگ هست رو کم رنگ میکنم . بعد اون وقت فقط میشیم سه تا من و تو و خدا . این که نشد سه تا . میشیم یکی . من و تو خدا . میشیم یکی . اونام هستنا سر جاهاشون نه این که من بگم کجا باشن خودشون دارن حرکت میکنن جاهاشونو عوض میکنن . تازه یه سری آدم جدید هم دارن میان تو . حالا این که چرا از خدا کلافه میشم رو هم نمیدونم . میخواستم چی بگم که یادم رفت ؟

گاهی لازم ِ وقتی داری تو آینه خودتو نگاه می کنی یه سلام عیلک ِ خیلی دوستانه هم با خودت داشته باشی کمی فحش ِ جانانه هم نثار خودت کنی و بعد هم کمی در مورد ِ حالت ِ عجیب چشمات با خودت بحث کنی بدون این که حتی لحظه ای فکر کنی دیوانه ای .

نگرانی هاشونو اگه بهم بدن دیگه هیچی ازشون نمیخوام . این نگاه های نگرانشون که سعی میکنن پنهان کنن , این نگاه های نگران رو که میبینم و میدونم از چیه, اگه این نگرانی ها رو بهم بدن دیگه هیچی ازشون نمیخوام . مشکلات هستن همیشه . اما میشه نگران نبود . نمیشه ؟ خود خواهی ِ خودم ِ ها ! نگاه های نگرانشون داغونم میکنه .

با یک دلقک دوست شدم .دلقکمو دوست دارم .
جایزه ی یکی از بازی های شهر بازی بود. اولش دلم میخواست یه اردک ببرم اما امتیازم اندازه ی یه دلقک بود اما حالا خیلی خوشحالم که امتیازم کم بود چون در غیر این صورت هیچ وقت نمیتونستم یه دوست ِ دلقک داشته باشم .

Thursday, June 02, 2005


welcome
NOOshini !