Friday, March 18, 2005



بینجامین اولین عیدی امسال رو بهم میده ...

من عیدی دوست دارم

فوزی امسال سال متفاوتی خواهد بود :)

spearwort: behem eydi bedeh
Benjamin: behet eydi bedam
spearwort: uhum
Benjamin: mahtabe shab ke jAmash az akhtar labalab ast
Benjamin: gar har setare mah shavad, baz shab , shab ast...

Wednesday, March 16, 2005

Relax


از حدیث عشق یک آدرس میخوام که عکس های خوشگل داشته باشه یه عالمه سایت بهم میده !

الان ذوق کردم !

همینطوری خوب

چه خبر ؟

Monday, March 07, 2005

A
باباییم حرفی که بهم زد خیلی خوشایند نبود اولین واکنشم نسبت به حرفش این بود که گر گرفتم ناراحت شدم و اعتراض کردم . و بعد هم به این فکر میکردم که این حرف فقط به خاطر ِ اینه که اون پدرم ِ و نگرانم شاید اگه رابطه مون رو منهای احساس عشقی کنیم که بین هر پدر و فرزندی میتونه وجود داشته باشه اون وقت این حرف به نظرم واقعا یه برداشت غیر صحیح میومد و اون وقت مطمننا واکنش بیشرتی نشون میدادم .
اما خوب شد که بهم گفت . گاهی اطرافیان حرفی رو با هدفی بهت میزنن و تو بدون ِ این که به اون هدف فکر کنی برداشت ِ خودتو از اون نظر حرف انتقاد یا هر چی که بشه اسمشو گذاشت میکنی .
فرقی نمیکنه چی گفت . ولی فکم امروز کلی مشغول بود . بیشتر به دوستهام فکر کردم . و گاهی هم یاد ِ جهارم دبستانم افتادم . من زندگی ِ آرومی دارم و میتونم بگم که گاهی فکر میکنم شاید من خوشبخترین آدم ِ روی زمینم ولی خوب که فکر میکنم به این نتیجه میرسم که من خوشبخترین دختر هستم با این خطوط انگشت !
میخوام بدونم که دوست هام چه قدر روم تاثیر میزارن و دوست ایده آلم کیه . اسمهاشونو میارم تو ذهنم قیافه هاشونو و هر کدومشون و با یه حالت و حتی با چند حالت ! . هیچ وقت نمیخوام اون هارو دور ِ هم جمع کنم چون میدونم که جمع ِ خوبی از آب در نمیاد ( روز ولنتاین از شیدا خواستم که با من و سهر باشه ولی قبول نکرد, وقتی با سهر بودم و اون یادم انداخت که قرار بود با دوستم بیام کلی خوشحال شدم که شیدا نیومده ! ) دارم از چند دنیای ِ متفاوت حرف میزنم . دنیاهای متفاوتی که من تو بخشی از همه ی اون ها می تونم سهیم باشم ( اگر در مورد ِ دوستهام درست فکر کرده باشم و اونها منو به اون عنوان ِ یک دوست قبول داشته باشن ) . نمیدونم ! شاید برای همه همینطور باشه شاید من دارم زیادی زوم میکنم . انتخاب ِ دوست برای من مثل ِ کتاب خوندن ِ البته صد در صد برای انتخاب ِ یک دوست پای احساس و عواطف هم در میون ِ. تو خریدن و خوندن ِ کتاب همه جوره دوست دارم بخونم همه ِ نویسنده ها رو اونایی که سبک و روششون به هم نمیخره . یه جورایی شاید اسمشو بشه گذاشت تناقض سهر در مورد انتخاب ِ کتابم اسمشو گذاشته انعطاف پذیری ولی در مورد دوست هام فکر میکنم ناشی از تناقض ِ دنیای منه .

نوشتم دیگه بدون ِ این که این بار بدونم چه طوری اومد ! ولی نوشته شد . Back Space رو هم از بیخ فراموش میکنم.

B

توی به یاد اووردن ِ جمله هایی که جایی شنیدم و برام خیلی جالب بوده کمی خارج میزنم !
حالا یادم نیست اون جمله که میخوام بارت بگم دقیقا چی بود و اصلا از کی بود تو دفترچه طوسیم نوشتمش ولی حال ِ در اووردنش نیس .
به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی شمعی روشن کن
امیدارم خیلی تغییرش نداده باشم !

کلی با این جمله امروز زندگی کردم . کلا بعضی جمله ها هست که وقتی میشنوی خوشحال میشی که آدمها به جز حلق و جلق و دلق کارهای بهتری مثل ِ ول دادن یک جمله ی تاثیر گذار بلدن .

توی اون جمله ِ خدایی که کوئیلو گفته و من قبلتر ها برات نوشتم دو تا کلمه هست که خیلی وقتها به یاد میآرم : " خطر ِ متفارت بودن " ( شد سه تا کلمه ) .

Z

گاهی هم میرم تو فاز ِ راههای نرفته .
از این که کاری رو کنم که کسی بیاد بگه و من این راهو رفتم عاقبتش اینه حالم به هم میخره اصلا از مقایسه ی شرایط بدم میاد هر چند که خودم گاهی برای شیدا اراجیفی در مورد بعضی راههای طی شده در میکنم . میدونم و میدونه که دارم فقط یه چی میگم که برای چند دقیقه خوب باشه ولی میدونم که بعد از حرف ِ من بارها به راه ِ خودش فکر میکنه و با نگاه ِ خودش اونو بررسی میکنه . این که چرا پس این اراجیف و ول میدم رو خودم هم دقیقا نمیدونم .
این همون جریان مرجع تقلید و برام تداعی میکنه .
یا اینکه کسی گناه ِ کس ِ دیگری رو به گردن بگره و گناه ِ خودش رو بندازه گردن ِ دیگران که آیا وضو با ناخن ِ کاشته شده صحیح ِ یا نه!
چه میدونم ! باور کن ! فوزی ! نمی خوام این قدر بنویسم انگشتهام شروع کردن . من تقصیری ندام . امشب به حرفهام گوش بده . مهربون ِ ژولیده . راستی قول میدم یک حمام ِ جانانه ببرمت . این دفعه با هاله میشورمت, قول!

C
همیشه برگشتن بد نیست . برگشتن به رفتارهای خوب برگشتن به دوره های خوب . این بار منظورم برگشت از راه نیست . راهی که رفتم باید طی میشد . قدرتشو ندارم که ازبالا نگاه کنم بهتر بگم جراتشو ندارم و شاید هم دوست دارم همیشه این هیجان با من باشه که آخرش چی میشه . هر چند که اوایل آروز میکردم که پایانی در کار نباشه . خاصیت ِ هر راه ِ زمینی اینه که تموم شه .
تموم میشه . شروع میشه و تموم میشه شروع میشه ... حکایت ِ این مسیجهایی که این روزا به وفور ردو بدل میشه اینقدر ادامه بده تا *ونت پاره شه ! بی تربیت شدن مردم !
نمیدونم همه جای دنیا جالبترین و خنده دارترین جکها جکها ی بی تربیتی ؟!
ولی تو لیست جکهایی که من باهاشون کلی خندیدم فقط یکیشون یه کمی همچین بگی نگی خارج میزنه . دو تای دیگش اینقدر بی مزده بودن که چند ساعت به بی مزگیشون خندیم و هر بار که یادم میاد باز هم میخندم یکیشون همون جریان قایم شدن ِ فیل ِ پشت موچه ست ( مشکل ِ تو نیست که خندن نگرفت من هیچ استعدای در تعریف کردن ِ هر گونه جریان خنده دار ندام ) یکی دیگش هم جریان یه جعبه گلابی بود ! که همین الان که اومدم تعریفش کنم یادم رفت ! قربون شما !


D

دریاچه ی نور ِ عارف توی این پنجاه سال موسیقی هست ولی اونی که من شنیدم خیلی قشنگتر بود . ولی جدا از اهنگ متن ِ قشنگی داره .
فعلا به آهنگش گوش بده تا متنشو برات یه روزی بنویسم .

امشب خیلی حرافی کردم .

فوزی . هنوز هم تنها چیزی که خوشحالم میکنه از اومدن عید و سال ِ جدید سنت ِ خوب ِ عیدی ِ ! و خوشبختانه هنوز خیلی راه دارم که بخوام به کسی عیدی بدم .

استاد ِ سه تارم میپرسه از اممم چه خبر ( نمیخواست به اسم بگه ! )
دستامو میزنم به هم . که یعنی تموم شد .

میگه ترک کردی یا تو ترکی
میگم ترک کردم
میزدی تو سرش !
اگه میتونستم میزدم !!!

جدا اگه میتونسم میزدم باور کن میزدم ! اصلا گاهیی دلم میخواد بعضی ها رو تا میخورن بزنم تا بتونم بهشون یه چیزایی رو حالی کنم همه ِ این ها از روی علا قهست ها ! به جان ِ جفت بچه های بی پدر مادرم !

برم .بوس . بای

آلی ( مگه غیر از آلی کی می تونه اینقدر حرف بزنه دیگه تو خودت میدونی من هر دفعه یاد اوری نکنم که من بودن ! )

بدون بازخوانی پابلیش میکنم . دیگه به غلط غلوط های من که عادت کردی ؟!


زیبایی در چشم بیننده است

چه میدونم ...

به تخت بستمش باید خوب شه مگه دست خودشه

این سه جمله و هیچ ربطی به هم ندارند تو که دیگه عادت کردی

عادت هوم هه

این پنجاه سال موسیقی ایران هم بد نیست ها !

Wednesday, March 02, 2005

میخوام بنویسم یه عالمه سوژه میاد تو ذهنم که هیچ کدومشو نمیتونم کامل کنم .
اصلا الان یادم نیست وقتی این صفحه رو باز کردم قرار بود چی بنویسم !

بعضی وقتها که بیشتر از وقتهای دیگه به خدا فکر میکنم حدس میزنم که اون یه دستشو گذاشته زیر چونش و به جهانی که ساخته و ساختیم نگاه میکنه بعضی وقتها براش هیجان آور ِ این دید زدن وگاهی هم کسل کننده .

روی هم رفته نمیدونم اون واقعا در مورد ما یا یه کمی خصوصیتر در مورد من چی فکر میکنه .

الان هم دارم به این فکر میکنم که اگه من یک آدم نمیشدم احتمال ِ این که زمین بشم چه قدر بود ؟
فکر میکنم احتمالش صفر بود چون من مطمئنا اینقدر مهربون بودم که حاضر نمیشدم هیچ جوی برای یه سری مسائل ِ طبیعی ِ خودم این همه آدمو هی بدبخت و آواره و بیچاره و اممم ( هر چی لغت ِ اینجوریه!) کنم !
بد اون وقت مطمئنا یهویی میترکیدم وخیال ِ همه رو راحت ( ناراحت ؟! ) میکردم !

من ِ من ِقربان همه من ِ قربان یه دو نقطه دی ِ مشتی ِ لوس هم بغلش تا همه بدونن من خل شدم .

فوزی ! داشتم به این فکر میکردم که تو اگه یه وقتی خدای نکرده زبونم لال چیزیت بشه مثلا دستو پات زبونم لال خدای نکرده پاره پوره بشن من باید چه خاکی توسرم بریزم ؟ یعنی کجا باید ببرمت که حالت خوب شه ؟ شما ها دکتر و این چیز ها هم دارین یا باید به شیدا بگم که بره پرستار ی ِ عروسک ها رو هم یاد بگیره و بیاد حالتو خوب کنه ؟! ها ؟! نه ! جون آلی خوب باش همیشه .. اصلن میدونی چیه من تصمیم گرفتم یه کمی دوریتو تحمل کنم و جاتو از روی تخت به جلوی تخت تغییر بدم این جوری کمتر له میشی ؟

یه جمله ی دیگه بیام برات که دوباره توش نوشته باشم من فکر میکردم , من فکر میکنم .فکر کنم ؟؟
دارم خالی میبندم برات مگه مغز من چه قدر گنجایش داره !
ها ؟
نه بابا شکسته نفسی چیه ؟! قربون شما !
-----------

دلم گرفته است . به وسعت تمام تاريکی شبهای پاک تنهائی ، بيريائی
---
نوشته شده در تاریخ چند روز پیش