Monday, November 29, 2004

حال ِ من ؟! خوب


تو اولین برخورد رو درروی امروز بابت دیشب از خودم معذرت خواهی میکنم !

میدونم که دنبال ِ بهانه میگردن تا بهم افتخار کنن , اما همین که مواظب باشم باعث ِ خجالتشون نشم فعلا کافیه .
صحبتم سر وظیفه و احساس ِ مسئولیت نیست . درگیر ِ رابطه هام . رابطه هایی که هممون دچارشیم . خانواده .
غزاله وقتی محبتش فوق العاده گل میکنه میگه : عشق ِ من خر ِ من میشی ؟!

درکم داره میره سمت ِ صفر . داره میره ؟؟ بگو نه !

خدا مارال رو برام رسوند ! خیلی وقت بود که الکی سخنرانی نکرده بودم !
با مارال همیشه از درس حرف میزنیم شیطنت هامون و دوست های فراموش شده . هیچ وقت حرف هامون از این سه موضوع فراتر نمیره !

امروز دوست داشتم این خانم دکتررو ماچش کنم !
بهش میگم که رشتم ریاضی ولی میخوام برای دانشگاه هنر بخونم
یه عالمه ذوق میکنه و میگه آآآآآفرین !
من هم کلی ذوق مرگ میشم !

یه حمد و سه تا قل هو الله . بخون خوب ! چیزی که ازت کم نمیشه !

شدیدا معتقدم که نباید گیر بدم به این روز ها !
شدیدا مطمئنم که این روز ها رو باید به حال خودشون رها کرد
شدیدا میخوام که به حال خود باشم .
هستم ها ! همه چی هم خوب .
تو چی ؟؟ چه طوری میگذرونی ؟ همه چی خوب ؟؟

نمیدونم این امضا کردن ها به کجا میرسه .
اما میگم امضا کردنش بهتر از نکردنش ِ .

چی میشه که پسر ها مرد میشن ؟
جواب لطفا .

عینک نمیزام . دیدن ِ همه چیز زیر یک لایه مه با مزه تره .

تو نوشته های من باید دنبال ِ رابطه ی آقای گودرزی با خانم شقایق گشت ؟ هان ؟!

Sunday, November 21, 2004

NOt @ WOrld

Saturday, November 20, 2004

بگذار تا شيطنت عشق چشمان تو را به عرياني خويش بگشايد ...هر چند آنجا جز رنج و پريشاني نباشد ....ولي كوري را به خاطر آرامشش تحمل نكن ... اين و امشب يه دوست خوب گفت .... گفت از شريعتي...گفت زيرش بنويسم از طرف رهگذر زندگيم : عرفان ! ...
جمعه، 15 فروردين، 1382
(( زماني چند در غير واقعي بودن سخت اگر بكوشي ، خواهي دريافت كه گاه شخصيت هاي غير واقعي از آدمهاي پيش رويت كه بوم -بوم قلبشان (!)‌را ميتواني شنيد واقعي ترند ))اين مطلب دقيقا در مورد فوزيِ من صدق ميكنه :)
سه شنبه، 5 فروردين، 1382
: فكرشو بكن دو تا دوست بدونن هر كس برسه به آخر كوچه ي بن بست ديگه نميتونه حركت كنه و ساكن ميشه و قرار بزارن هر كي دير تر رسيد اون يكي و بكشه .... ولي هر دوتاشون با هم به ته كوچه برسن .... : .... چه قدر بد ميشه اون طوري .... ببين من دماغم هميشه شش متر از خودم جلوتز ميره پس اون دو تا دوست من و تو نيستيم ...: به ! .... دماغ منو پس چي ميگي .... دماغ من الان تو كوچه بعد يه !!!....خنديديم ...
دوشنبه، 12 اسفند، 1381
چند سالم بود كه فهميدم اعتماد كردن به همين راحتي ها نيست ؟!
چند سالمِ كه يادم رفته اعتماد كردن كار راحتي نيست ؟!
سه شنبه، 8 بهمن، 1381
میخواد همه بدونن که اون, بعضی وقتها با به یاد آوُردن یه لبخند چه جوری پرواز میکنه میره پیش خدا . بعد برای تشکر لپّای خدا رو محکم ماچ میکنه ...(!)
چهارشنبه، 27 آذر، 1381


Friday, November 19, 2004

ای ی ی ی ول !یکی منو بالاخره ادم حساب کرد !
تو این لیست کافرین ِ محترم ! من خودمو یافتم (البته من خودم نمیدونسم مازیار یاداوری کرد من کافرم )
آقا عجبببب حالی کردم !!!!
من آدم حساب شدم
الان دو تا بال در اووردم بیا و ببین !

فقط از اونجایی که من حول و حوش محل زندگیم رو تو وبلاگم نوشتم و احتمالا اونایی که اینجا رو میخونن میدونن باید یه تخفیفی به من داده بشه من و ببرن یه کم بالاتر
آخه انصاف ِ این همه اطلاعات من بهتون میدم بعد منو گذاشتن تو ردیف ِ 325
آقا جون ِبچت حالا که من و هم تحویل گرفتی من و ببر ردیف ِ بالاتر . من عدد ِ شانسم هست : 8
اگه زحمتی نیست این کارو بکنید بچه هاتو دعا میکنم
تا دلتون بخواد هم سعی میکنم کافر خوبی باشم قبول ؟؟

Wednesday, November 17, 2004

لبایی که قاچ قاچ شدن و پوست پوست . چشمهایی که آرایش ِ سیاه نه تنها زیباشون نکرده بلکه که تو ممکنه تو اولین نگاه فکر کنی که مشت خوردن . پاهایی که تو قدم برداشتن با هم هیچ تناسبی ندارند همدیگرو جا میزارن , گاهی هم منتظر هم میمونن , . دستهایی که سردن. .بینی ِ آویزونی که تنفس ِ این هوا براش سخته . چشمهایی که سعی میکنن لبخند بزنن . و لبهایی که پوزخند و به قشنگترین لبخند ها ترجیح میده .
گاهی هم این طوری بگذره ! شکایتی نیست.
==
هنوز هم از خدا میخوام که بغلم کنه
0000
حدودا 4 ساعت تاتی میکنم ! . وقتی میام خونه و کفشمو در میارم اول جرات نمیکنم به پام نگاه کنم . ولی چیزیش نبود . یه کمی قربون صدقش رفتم . امروز حالش خوبه .
---------
شبی نصف ِ شیشه آب غوره .
-----
کباب ترکی ِ نشاط رو همه جوره فراموش کن ! بدترین روزی که میتونستم با سهر داشته باشم . خوبیش اینه که با سهر بودم . اون غر نمیزنه . مهربون ِ و دوست داشتنی .فکر میکنم من تنها کسی باشم که درک کردم که سهر بی نظیره ! .
----
فوزی مرسی داری !
:*

Sunday, November 14, 2004

Friendship





Thursday, November 11, 2004

این تئاتر ارزش از یکی دو بار بیشتر دیدن رو هم داره !

یه کمی شاید سنگین باشه ولی خودشو هل میده تو ذهنت . به نظر من عالی بود .

-------
امروز روز کتاب بود برام ! . سه تا کتاب ِخوب خریدم که یکیش همین نمایشنامه ی بی شیر و شکر بود .

- - - - -
این 100 تومن 200 تومن ها که قصد میکنم بندازم تو صندوق جمع شد یه کمی زیاد شد , یه چیز هایی شنیدم در مورد این صندوق های خیریه به دلم بود که این پولو بدم دست ِ کسی .

یکی زنگ ِ خونه رو زد مامان گفت این نه

تو ماشین .. دختر کوچولویی میاد و تکیه میده به در و دستاشو میزاره رو پنجره ( بابا وقتی میبیندش شیشه رو میکشه پایین ) از بابا میپرسم بدم میگه آره . میبینم داره با شهیاد میخونه دوستم داری من بیشتر خاطر خوامی من بیشتر ... نمیدونم چرا خندم میگیره میگم بلدی؟ پولو میدم بهش خنده از لباش محو میشه

بابا پول ِ زیاد بود ناراحت شد ؟
نه ! از حرف ِ تو ناراحت شد
:((((( من که چیزی نگفتم
گفتی : تو هم بلدی , پیشه خودش میگه من چمه !
نه به خدا !!!! :( من فقط گفتم بلدی

نتیجه گیری اینه که من هنوز نمیدونم چیو کجا چه جوری ! باید بگم .

--------
فوزی عکسی رو ازت گرفتم و میزارم اینجا ولی تو نامهی بعدی خوب ؟:*

دوست دارم :X

آلی

از خورشید خانم تشکر میکنم بابت این که : از طریق وبلاگ ایشون خبردار ِ نمایش شدم !

Wednesday, November 10, 2004

Back space جزئی از نوشته ی منه!

منتظر دادو بیداد ِ مامان میشم : این دفعه موزیک گوش میدم اما نه با گوشی .

فوزی ! بعضی از لکه های روی تنت رو نتونستم تشخیص بدم چیه . حتما برات مهم نیست . هر چند من هم خیلی بهش فکر نمیکنم . فقط به خودم شک کردم شکلات خوردم و بقیه شو مالیدم به تو ؟!
یا شاید هم تو و خانم خوشگله نتونستید یه شکلات رو با هم بخورید و بقیهش رو برای یه روز دیگه ذخیره کردی رو تنت ؟؟
نه ! میدونم که هیچ کدوم نیست . اصلا مهم نیست . فقط ببخشید که دیشب پایین خوابیدی . روی اون حوله ی خیس , عوضش کلی تمیز شدی . خانم خوشگله رو دیدی اونم برق میزنه صورتش .

به صبوری ِ تو شک ندارم . سعی میکنم از تو درس بگیرم . کمکم کن که بشه .

حدسم در مورد اون دوره ی شلوغ درست بود . دیشب گیج میزدم .

Back space


حالا احساس خودمو بیشتر درک میکنم . احساس اون روز هایی که فقط راه میرفتم و لبخند میزدم و یه انرژی فوق العاده تو خودم حس میکردم . حالا میفهمم که راه رفتن چه قدر برام مهمِ ِ !
راه میری ! نفس میکشی ! چشم هاتو میبندی ! وقتی چشم هاتو میبندی مثل ِ مست ها راه میری !
نمیدونم چرا به این هوا میگن دو نفره ! من شدیدا دلم میخواد یه نفره مستوفی رو متر کنم . میرم . فقط دعا کن هوا همین طوری بمونه .


"من خدا رو تو زندگیم احساس میکنم " این تو گوشم میپیچه هر موقع که بهش فکر میکنم . شک نمیکنم به این که اون دوست داشتنیه . اما شک میکنم به این که دوستش دارم . بهتره که نداشتنه باشم . ها ؟

وقتی بر میگردم به خودم . فکر میکنن یا جنی شدم یا سگ !
نتیجه میگیرم که بهتره همیشه اون طوری که باید نباشم .

میدونی ؟ من واقعا احساس ِ خوش بختی می کنم . و دلم میخواد حد اقل یک نفر بدون پوز خند حرفمو باور کنه
Back space رو فراموش میکنم این بار!


نمیدونم وجدانم باید راحت باشه یا نه ! از بابت این که من تا حالا به هیچ کس خیانت نکردم و در مقابل ِ هیچ کس پستی به خرج ندادم الا خودم !
اه , نه ! من شدیدا وجدان درد دارم .
اینقدر تلخه که حاضر نیستم دوباره تکرار کنم نه در مورد ِ خودم در مورد کس ِ دیگه ای .

بیا قبول کنیم . همه ی ما عوض میشیم !

Back space

دیشب یه عکسی اومد تو ذهنم که هیچ وقت ندیدم ! من و تو خانم خوشگله دست همو گرفتیم و داریم میریم پشت به همه . تو این عکس و یادت میاد ؟؟

بوی آش میاد . ماه رمضون و دوست دارم .
یادته ؟! کافی شاپها ما ه رمضون بستست .
میدونم که ده سال ِ دیگه که از اونجا رد شم به اون روزها نمیخندم . فقط یادم میاد که وقتی داشت میگفت که ده سال ِ دیگه که از اینجا رد شی به این روزها میخندی و من سعی کردم جلو اشکهامو بگیرم و موفق هم شدم !!

یه کمی که با انصاف تر میشم نسبت به خودم . خودمو میبخشم . من خیانت ِ بزرگی نکردم . میبخشم خودمو
تازه خودمو بوس هم میکنم !

دیوونه شدم .
برم

Kiss Love bye


مامان داد و بیداد نکرد .
چه دختر بدی داره این مامان خوب .
-----
اههههههههه ! این آهنگرو یادته ؟؟

بلندی ِ موی سیاهت شب یلدا
اشکای تو به پاکی ِ آب ِ چشمه ها
سپیدی ِ سینه ی تو برف ِ زمستون
چشم های آبی ِ تو مثل ِ یه دریا

من از شروع ِ شب در انتظار ِ تو , تو یار ِ غیر و من همیشه یار ِتو
بیرون داره میاد شب از تو خونه ها تو خورشید ِ منی , تو هم بیرون بیا

!هیچ جوره دوست ندارم زمان برگرده
شوت کردن ِ آدم بدا ! کار آسونی نبود .


دیگه میرم ! قول ! بابای




Friday, November 05, 2004

اون طوری نگام نکن فوزی
دوستم ! ژولیده ی دوست داشتنی من نمیخوام صورت مسئله رو پاک کنم .
بابا برای خودم هم مهم ِ قبول ؟
جون ِ آلی اون طوری نگام نکن .

نگران ِ هیچ چی نباش
عزیز ِ من تو که میشناسی منو . می خوام بجنگم . ادامه بدم . پیروز شم . ثابت کنم . خودمو آزار ندم .
راحت باشم .

خوب ؟

ماچمو بده .
دو ست دارم

Thursday, November 04, 2004

تو خونه موندن لوس و حساس و یه کم بی خودم کرده
بی خودم نه به معنی ِ به درد نخور
به معنی همون بی خود

فوزی شمال سرد نبود

همین طوری رنگیش کردم بی خاصیت نمونه اون بالا !