Monday, December 29, 2003

زمين لرزيد! ...
گوئی مردمی در خواب جان دادند! ...
زمين لرزيد! ...
گويی ملتی از خواب برجستند!
...

----------------------

"خوب خدا رو شکر بم هم که زلزله اومد "!
از استاد این حرف بعید بود !
وقتی نگاه بهت زده ی ما رو دید دنبال صحبتش اضافه کرد :
باعث شد مردم به فکر هم بیافتن ...

------------------
انگیزه ی شما از این کمک کردن چیه ؟!!!!!!
سوال کاملا به جایی ِ نه ؟!!!!!!

-----------

اجسادمان تيتر اول خبرها شدند


Wednesday, December 24, 2003

از اونجایی که نامه های من به تو خیلی خداست ! و باید دسته بندی بشه و در یک جای امن حفاظت بشه من به دلیل احترامی که به تو و نامه هایی که به تو مینویسم میزارم.همیشه قبل از نوشتن حدود نیم ساعت کلنجار میرم با همه چی ! هی مینویسم پاک میکنم بعد میگردم دنبال یه آهنگ درست حسابی بعد حس میگیرم! جو محیط روم اثر میزاره بعد شروع میکنم به اراجیف گویی !
این دفعه هم سیاوش قمیشی داره بهم کمک میکنه به خلق اثر خدای هنریم ! ( میگه ای وای به حال هر دوی ما ببین دیگه اون هم اون سر دنیا فهمیده چه خبره ! )
_____________________
سلام راستی !
به طرز وحشتناکی مدرسه رو دوست دارم و به طرز وحشتناکی حالم داره از مدرسه به هم میخره !
با مزست ولی خوش مزه نیست ...یه جوریه مدرسه خوبه به خاطر بودن دوست جونام ! خوبه به دلیل این که میشه کلاساش و دو در کرد ! ( خونه رو نمیشه الکی به بهانه آب خوردن دو در کرد !!) مدرسه خوبه چون معملم ها آدمهای خوب و بیچاره ای هستن ! (چون مجبورن چیزی بگن که دوست ندارن من فکر میکنم تنها کسی که همون چیزی رو میگه که دوست داره بگه معلم بینشمون باشه ! )
اممممم ولی با ابن حال من مدرسه رو به دلایلی دوست ندارم چون وقتمو میگیره ! بهم اجازه نمیده خیلی از کار هایی که دوست دارم و انجام بدم ! ضمنا باعث شده من افسرده بشم ! میبینی چه قدر افسردم ؟! :(
_______
( مثل گنجشکای بی لونه و بی جای محله دیگه هیچ جا تو درختا جای من نیست که برم ...با تو بودن خیلی وقته که گذشته :(( سیاوش میگه !)
زیاد هم عجیب نیست ...این که من یه دفعه تو دلم قربون صدقه ی غزاله برم ...یا وقتی بابا داره حرف میزنه مثل دیوونه ها با ذوق نگاش کنم ! یا وقتی مامان ومیبینم که داره نقاشی میکشه بی مقدمه بهش میگم که دوستش دارم ....اصلا عجیب نیست که همه ی این احساسات جدیدا اومده سراغم ! فوزی در مورد تو هم همینه ...نمیدونم چرا فکر میکنم غیر از این نمیشه فکر کرد غیر از این نمشه پیش برد ...
بعد یه هو میرم تو یه جریان دیگه خودم و میبینم به عنوان یه موجود تو کل جهان ( وای وحشتناکِ بهش فکر نکن !) بعد که میبینم مخم ظرفیت نداره میام بیرون ....وحشتناکه !...
_ _ _ _ _ _ _ _ _
وقتی با همه چی راحت بر خورد میکنم همه چی خوب پیش میره ....
یه مدتی بود که از هیچ چیز راضی نبودم خیلی بدِ ...مخصوصا وقتی که از خودت هم راضی نباشی ...وقتی رضایت نباشه آرامشی هم وجود نداره بعد اون موقع همه چی میریزه به هم ...
ولی خوب حالا خوبه ...خوبیش اینه که چه خوب چه بد میگذره ! هوم ؟!
----------------------------------
فوزی دلم شمال میخواد دوباره ...میبریم ؟؟
نمیشه فعلا امتحانا ...بعدش بریم... حتما فوزی دریا جاده شمال ...باید بریم حتما ...
راضیم به دریا ! فعلا که نمیشه رفت بیابون نمیشه رفت جنگل ...نمیدونم شاید این دفعه یه کم جنگل هم تنهایی بد نباشه ...نمیشه خیلی رفت میفهمی که ....! فعلا که خانم فالگیر فرمودن سفرهای زیادی میری !...
!! منم که بیکارم ! همین فردا میرم پیش نیک بهش میگم که بعد امتحانا چمدونو ببنده ...
جاده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه فررررررریاااااااااااااااااااد میزنه ه ه ه ه ه بییییییییییییییییییییییا اااااااا !!! آره !
..............................
یاد پارسال افتادم گفت هر موقع برف اومد به یاد من باش ....یادته ؟ .. یادم ِ مگه میشه یادم بره ...
سیاوش داره میخونه : زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد !
عشق کیلو چند ِ بابا !
-------------------------
اممم....چه قدر پراکنده و نا میزون !
فوزی ...دوسِت دارم !
:*
"آلیِ شلوغ !"
و ...!

00000000000000000
چرا فقط درخت رو دیدی ؟
اون پسر چیزی میخواد
رویایی تو سر داره
و شاید داره دعایی میخونه
اونجا یک درخت هست با یه پسر به اون هم نگاه کن

Thursday, December 18, 2003

Saturday, December 13, 2003

مهربون ِ دوست داشتنی ِ من سلام !
منو ببخش که اینقدر بی نظم برات نامه مینویسم ...مطمئن باش که فقط در مورد تو این طوری نیست وقتی ناجورم ارتباطم و با خودم هم حتی کم میکنم ! ...
فوزی تا حالا شده یک احساسی تو خواب اینقدر بهت بچسبه که تمام روز تو رو مبهوت نگه داره؟! ...
مخصوصا وقتی که با گریه خوابیده باشی و یه خواب خوب ببینی خیلی میچسبه ! ...

--------------------------------------------------------------...

اصلا بی دلیل نیست که رسم ِ فنی بعضی وقتها سخت میشه ! چون من هنوز یاد نگرفتم مسائل و چند بعدی نگاه کنم فکر میکردم این که بدونم استوانه رو که از بالا ببینیم دایرست کافیه ، این که بدونم دید افقی و جانبیش مستطیل دیگه کار تموم ِ فکر میکردم همین که تونستم یک مکعب و از هر جهتیش بکشم دیگه استاد شدم ولی من ِ احمق نمیدونستم که اشکال همیشه همینطور ساده نیستند ...به خیال ِ خودم با مسائل عمیق بر خورد میکنم به خیال ِ خودم خیلی حالیم ِ ولی متاسفانه فهمیدم که هیچ چی حالیم نیست ...
7 سال شاید هم بیشتر ....به مکعب نگاه کردم بدون این که ببینم توش چه خبر نمای بالاشو مربع دیدم حالا بعد از هفت سال وقتی توشو برام ریختن بیرون میبینم که توش پر استوانه بود یه مربعی که توش پر دایرست ...و من که همیشه دایره ها برام پر معنی بودن نادیدشون گرفتم ...من هیچ وقت سعی نکردم اصل قضیه رو بفهمم من همیشه به فرعیات دلخوش کردم این یعنی حماقت ...
..................................................................................
دیدی توی رابطه های ناقص و نافرم ِ امروزی ( فرقی نمیکنه چه رابطه ای رابطه ی دو خواهر دوتا دوست زن و شوهر مادر و فرزند همه جورشو دارم میگم ) به آدمهایی بر میخری که شدیدا به نظرت متهم میان توی ایجاد یه رابطه ی نا فرم ...تا حالا شده بری تو عمق ِ اون آدم ...اگه بری میفهمی که متهم ِ اصلی اون نیست و گاهی کسی ِ که تو اصلا فکرشو نمیکنی و وقتی این و میفهمی و وارد زندگی ِ متهم ِ جدید میشی خط زندگی اون رو به سمت گذشته دنبال میکنی میبینی که اگه تو هم شرایط ِ اونو داشتی چیزی به جر این نمیشدی نهایتا که این آدمها رو یکی یکی از متهم بودن معاف میبینی ! میرسی به کسی که دیگه زنده نیست !!!! شاید من اشتباه میکنم ولی چیزی که من میبینم اینه ...فوزی برای همین دیگه دنبال متهم نمیگردم ا...چون هیچ کسی متهم ِ واقعی نیست ...شاید بهتر باشه به جای عمیق شدن تو زندگی این و اون به خودم برسم که دارم به کجا میرم و چی کار میکنم ! ها ؟! چه طوره ؟ ...
________________________________________________

من گفتم اگه کسی و دوست داشته باشی دل تنگ شدنت برای اون قشنگه ؟ من خیلی غلط کردم !!!
دارم میییییییییییییییییییییییترکمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...بفهم ! خوب ؟! این هنگ کردم و بزار به حساب این که تو یه نقطه ای قرار گرفتم که فکر میکنم حتما باید بهترین کار و انجام بدم و نمیدونم اون بهترین کار چیه ؟ ... و به اجبار باید ثابت شم ...باید وایسم ...و شاید تو فکر کنی این بهترین کار رها کردن ِ ...من اگه بخوام رها کنم دیگه هیچ چی برام نمیمونه ....صد بار گفتم اگه دوست داشتنی هام تموم شن برام زندگی کردن هیچ ارزشی نداره ... من نمیخوام به این راحتی از دستشون بدم !

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

...
میتوان دانست یودن چیست ؟
* * *
آه!آه!اما
چی بگویم،چون نمیدانم ؟
من نمیدانم که هستی چیست، یا هستن؟
مستی است و راستی ،بشنو
من نمیدانم که دانستن؟
لیک میدانم که چون از باده ای مستم،
جانم از سیاله ای حساس و جادویی،
میشود سرشار، وانگه ناگهان گویی،
با فسون ، در پرده های هور قلیائی ،
کائنات آواز میخواند که: (( آنک مست!آنک مست!))
و اوج گیزد موجهای سحر و زیبایی.
وآید از جوی اثیری پاسخ و پژواک: (( اینک هست،اینک هست))
...
من یقین دارم که در مستی میتواند بود،اگر باشد هستن و هستی.
....
گفت: (( بودن ؟ یا نبودن؟ پرس و جو اینست))
پیش از آن پرسید بایستی که: بودن چیست؟
من درین معنی سخن گویم.
((و اوج مستی کسوت ِ هستی ست)) من گویم.
پرس و جو اینست،اگر باشد.
گفت او از بودن، اما من از شدن گویم.
باده هر باده ست،...
آه ! بس کنم دیگر،
خالی ِ هر لحظه را سرشار باید کرد از هستی ،
زنده باید زیست در آنات میرنده ،
با خلوص ناب تر مستی.
چیست جز این ؟
( نیست جز این راه .
زنده دارد زنده دل دم را.
هر کجا,هر گاه
اوج بخشد کیفیت کم را.
گفت و گو بس ماجرا کوتاه ,
ما اگر مستیم .
بیگمان هستیم .)
! مهدی اخوان ثالث
-------------------------
یه جاهای از این نوشته هارو باید پررنگ کنم همون بلد ! ولی اصلا حوصله ندارم چون زیاده !
فوزییییییی
ماچ من و بدهههههههه بعد بروووو :*

Friday, December 05, 2003

A
سلام فوزی
میخوام یه نامه ی لخت برات بنویسم
نامه ی قبلم و دیدی ؟
اون لخت نبود
یه نامه بود که نه پاک شده بود نه سکوت بود نه هر چیز دیگه ای نامه ی قبلم هیچی بود
شاید همون حرفهایی که هست برای نگفتن
ولی این نامه لخت ساده بدون هیچ ذهنیتی بدون هیچ شرمی
بدون هیچ حجابی دیدی این بچه ها رو که لخت میدون این ور اون ور بعدش ماماناشون میگن اِ زشته بدو بیا اینجا یه چیز بپوش الان بابا میبینه دعوات میکنه
دیدی ؟ اونا از کجا باید بدونن که لخت بودن زشته؟ ولی کم کم که بزرگ میشن از یه جاهایی میفهمن که لخت بودن زشته
حالا این نامم زشته چون لخته چون از یه جاهایی فهمیده که لخت نوشتن زشته

فوزی باید یه جوری بهش بفهمونم که من یه آدمم ( متاسفانه ) نه خاطره چرا هر موقع یاد خاطرهاش میافته مهربون میشه ؟ چرا هر موقع یاد اون موقع ها میافته دلش برای من تنگ میشه
تو که به این نمیگی دوست داشتن ؟ من به این میگم خود خواهی شاید ربطی نداشته باشه ولی من یه آدم هستم
اون شخصیتی که تو خاطره های گوگولیش داشتم مرد
آخ که من چه قدر مهربونم آخ که من چه قدر خوب نقش اون موقع هامو بازی میکنم نمیخوام یه وقت فکر کنه از خاطره هاش شاید هم خاطره هامون زیاد فاصله گرفته بزار فکر کنه هیچ چیو از دست نداده ولی خلاصش یه روز میفهمه شاید هم من یه روز بهش فهموندم فعلا تو نقشم

فوزی همین خودِ من هی میگم نقاب بده هر جا هر کی از بی نقابی و رو راستی حرف میزنه کلی حال میکنم ولی آخه من که خودم این کارم من یه پا ماسکم خودم این ماسک رو هی رنگش میکنم کی گفته یه رنگی خوبه
من به این نتیجه رسیدم که یه رنگی خیلی هم مزخرف آخه دروغ چرا ؟ من اگه یه رنگ و یه دست باشم که تا الان ظرفیتم ترکیده بود
آره فوزی نقاب بده یک رنگی بده ولی در برابر چی یا کی در برابر دیگران مزخرفه بدتریت کار ممکنه مثل ِ دروغ کثیف ولی در برابر خودت خوبه عالیه اینو من میگم منی که فکر میکردم همیشه باید خودت باشی خوب آخه اینو من حداقل نباید بگم که همیشه میدونستم یه نفر نیستم
تو بگو فوزی کی یه نفره ؟ ها
پس دیگه من یکی نمیگم مرگ بر دو رنگی
اسمش نقاب ولی در واقع همون منِ یا شاید هم بر عکس منی وجود نداره همه نقابن

حدیث عشق n وقتِ پیش یه مطلبی نوشت من شدیدا حال کردم باهاش
خلاصه شدشو بخون تو هم

((چه حقیر عشقی که به لمس دستانی سرد خاتمه می پذیرد و از حس هیچ نمی داند
مجنون اگر لیلی را در آغوش می کشید، مجنون نمی شد ، که جنونش فرو می نشست به لامسه ای یقین
فرهاد نیز اگر شیرینی گونه اي را چشیده بود با کوه بیگانه می شد و با تیشه نیز هم
چه افسانه ها که عشاق ساخته اند:
اگر به تو برسم چنین خواهم کرد و چنان

اگر ببینمت لحظه ای ، غرق خواهم شد در دریای چشمانت
و
چه دروغ ها که حربه ي فریبت خواهم کرد ))

با مزست نه ؟
10-11 سالم که بود روزی صد دفعه نظرم در مورد این که چه شغلی رو انتخاب کنم عوض میشد
یه عالمه خیال
الان هم همون مدلی شدم
یه چند ماه دیگه مونده به کنکور و من به طرز وحشتناکی خونسردم
چه قدر همه چی لخت و بامزست
چرا اینقدر تند میرم به جای این که به این فکر کنم که چرا من و به خاطر خودم دوست ندارنباید به این فکر کنم که من اونا رو به خاطر خودشون دوست دارم یا نه
اممممم ( من با صدا فکر میکنم)
شاید احمقانه باشه من بیشتر دلیلی پیدا نمیکنم برای دوست داشتنم یه چیزی تو مایه های همینطوری
که این دوست داشتنیهای همینطوری گاهی خیلی اذیتم میکنه
بده یا خوب؟
فوزی ؟ بده یا خوب ؟ این که بدون دلیل دوست داشته باشی ؟ مگه دوست داشتن هم دلیل میخواد
برای من نه ولی شاید برای بعضی ها بخواد خوب به همین راحتی مسئله حل شدم وقتی دلیلی پیدا نکنی برای دوست داشتن دوست نخواهی داشت
چه بامزه مرسی فوزی مسائل و که با تو در میون میزارم حل میشن
خوب چه میشه کرد مهم نیست حالا این همه آدم قرار نیست که من تو فکر این باشم که چون بیشتریاشونو یه خرده دوست دارم اون ها هم باید من و یه خرده دوست داشته باشن در نتیجه از همین لحظه به بعد دیگه مهم نیست دوست داشتن ِ دیگران فقط دوست داشتن ِ من مهم ِ
اگه روزی باشه که من هیچ کس و دوست نداشته باشم سرمو میزارم رو یه بالشت ِ نرم و راحت می میرم
تنها چیزی هم که در این مورد آزارم میده اینه که دیگران وقتی دوستم داشته باشن که من به دردشون میخرم
اصلا این مزخرف
(ببین وقتی اون بالایی اون طوری نگام نکن که من فکر کنم دوستم داری آخه من که گوشام دراز دیگه این نگاه ها واسه چیه ؟)

فوزی چیز نامیزونی فعلا وجود نداره شاید تا الان وجود داشت ولی وقتی برات مینویسم از بین میرن
پاییز خیلی زیباتر شده
جل الخالق
این نامه شاید تنها نامه ای هست که توش نه نقطه هست نه علامت تعجب
اینم یه جور لختی ه دیگه نه ؟

دوست دارتو :
شمبلیله ( با مزست این اسم هم البته اسم ِ من یه چیز دیگست تو همون آلی و آلاله و spearwort صدام کن یا اصلا صدام نکن من که همیشه هستم فقط میدونی که گاهی پیش میاد دوست داری اسم ِ تو از زبون افراد خاصی بشنوی پس صدام کن تو خیلی خاصی )

B
" آری آری شکر میگویم
گاه گرمم میکنی ، ای آتش هستی.
شکر گویان دوست میدارم ترا ای دوستی ،ای مهر
دوست میدارم تو را ای باده ای مستی.
شکر میگویم ترا ای زندگی ای اوج.
ای گرامیتر، گران تر موج.
آه بگذریم ...
مستی است و راستی، بشنو
راست میگویم.
بشنو و بیندیش .
من ، چه پنهان از تو، در پنهان
گاهی اندیشیده ام با خویش،
کاندرین تاریک ژرف ِنیستی ، و اقصای نابودی،
چیست هستی؟ یا بگو هستن؟
چون ندانستن،نبودن را شناسم ، لیک
چیست بودن؟ چیست دانستن؟
من_ چه پنهان از تو پنهان از خدا چون نیست_
گاه این پرسیده ام از خویش:
میتوان دانست آیا، چیست دانستن ؟
میتوان دانست بودن چیست ؟
* * *
...."
مهدی اخوان ثالث