Saturday, May 29, 2004


حاجی بتکون !

امین کوچولو ازم پرسید زلزله از زیر زمین میاد ؟
گفتم : از زیر ِ زمین میاد نه زیر زمین !
_از زیر زمین میاد تو دیوار بعد میاد تو خونه ی ما؟!

شب که می‌شه خیال ِ خودش و من و راحت می‌کنه زلزله الان تو زیر زمین خوابیده !

یاسی هم طوری از زلزله حرف می‌زنه انگار یه سرگرمی بوده یا یه تفریح برای تحرک ِ بیشتر آدم بزرگها :)

......
احساس زنده بودن احساس ِ فوق العاده ایه !
----------
من وغزاله با هم رو یه تخت دراز کشیده بودیم
میخواستم به غزاله بگم این قدر تکون نخور میخوام بخوابم که شنیدم مامانم گفت زلزله و از اون طرف بابا داد زد بچه ها بدویید برید پایین ! خوشبختانه فوزی و خانم خوشگله بغلم بودن ! رفتیم پایین حالا مونده بودیم با همین تیپ های سکسی تشریف ببریم یا حیا کنیم بمونیم تو راه پله !!!

ولی خودمونیم ها این تکون ِ هم حالی داد به همه :))
_ _ _ _ _ _

وقتی فهمیدیم زلزله ساری هم اومده دیگه نزدیک بود سکته کنیم شدیدا نگران مامان بزرگ بودیم یک بنده خدا هم این وسط از خودش گفته بود که مرکز ساری بوده ..خلاصه داشتیم می‌مردیم از نگرانی ولی خوب خدا رو شکر مامان بزرگ اصلا متوجه نشده بود ! وقتی همسایه ها بهش خبر دادن تازه فهمید:) !
دیدی تو این شرایط همه منبع ِ خبر میشن ؟! خبرای شاخ دار ؟! بزرگی ِ زلزله هفت ریشتر بوده ! این و یه خانمی تو خیابون فرمودند !
.........

اگه قرار باشه بمونیم زیر آوار که می‌مونیم دیگه ! اگه نموندیم هم اونقدر انسانیت داریم که بقیه رو نجات بدیم ! آره دیگه ؟
من نمی‌دونم چرا هر چی بدبختیه سر بدبختها میاد ! بم هم که همش در حال ِ لرزیدن ِ ...

.......
چی بگم ؟!
مطمئنا این و همه خوندن حالا میزارم خودم برم دوباره بخونم !

Thursday, May 27, 2004

^
یاد آوری میکنم فوزی : این موقع ها بود که من و سهر توت می‌خوردیم تو خیابون و بچه ها امتحاناشونو خوب و گاهی بد می‌دادن !...همین موقع ها !
یه کمی قبل ترش هم من فرق ه ی هندونه با ح ی دماغ رو فهمدیم .

قبل تر از همه ی اینا گوشه ی کتابم نوشت یک قطره +یک قطره = یک قطره ی بزرگ, نه دو قطره

^^
من ترجیح می‌دم همون آقا ی تلخ ِ دوست داشتنی بیاد به خوابم , لطفا !

^^^

بدم نیست یه خط ِ خیلی کم رنگ ... دیوار نه ! می‌گم خط ِ کم رنگ , فرق داره با دیوار.هر کسی رو دلش خواست راه بدا فقط من بمونم خودشم نره مگر این که سلطانش پیدا شه . بگم قبول می‌کنه ؟! عمرا !

^^
امم ! نه ! سعی نمی‌کنم توضیح بدم ...
بگو لبخند امشبمو تحمل کنن ! :)

^
پاک شد !



Thursday, May 20, 2004

B
این پایین : کفش ِ آدمها رو روی سرمون احساس می‌کنیم .
از این پایین : آدمها تا خورشید فاصله ای ندارند .
Z
مرز بین خواب و بیداری قابل ِ تشخیص ِ .
تو خواب هست, تو بیداری نیست !
D
چه اصراریِ حالا ؟؟!
اصرار دارن از من تو کتاب ِ شیمی یاد کنن !
_خوب بابا با اینکه خیلی این معلم ِ شیمی منو اذیت کرده ولی نمی‌خواد این طوری از دلم در بیارید اصلا من فقط در یه صورت راضی می‌شم این خانم و ببخشم در صورتی که اجازه بده من با دو تا دستام گلوشو اینقدر فشار بدم که قرمز شه و ازم معذرت خواهی کنه ! آخه یه مشکل ِ دیگه هم هست شما اصلا نمی‌تونید درک کنید من اسمم ِ آلی ِ ِ . اصلا پسوند و پیشوند ندارم . بعد شما احمق ها مینویسید شیمی ِ آلی , ترکیبهای آلی , حلال های آلی و ... !
نخواستم اصلا !

فوزی ! می‌بینی با احساسات ِ لطیف ِ من چه طوری بازی میشه ؟؟
همشونو بمیرون !!

E
مامان بزرگم به من ودوستم اخطار می‌داد که دکتر بازی نکنیم !...

F

واقعیت اینه که من نه با انسان بودنم مشکل دارم نه با دختر بودنم نه با آلاله بودنم !
اخه بعضی ها با آدم بودنشون و دختر بودنشون و خودشون بودن مشکل دارن !
و البته فراموش نشه من به اونایی که با پسر بودنشون مشکل دارن از همین جا ! اعلام میکنم که اصلا خودتونو ناراحت نکنید زندگی ِ دیگه با بعضی ها _ مثل شما _ بد تا میکنه ! قبول کنید واقعیت و شما یه پسر هستید ! آخی !! ...

G
یه کمی ناراحت کننده است ! این که غزاله از بچگی با کلاس و اخمو بوده ! و من از بچگی شکر خاله و جلف !! نه ! من که حسود نیستم ! می‌گم یعنی بیچاره غزاله حتما به من حسودیش می‌شه !!

A…G…
دوستم ! فوزی ِ بی همتا! دوست ژولیده یاد آوری میکنم : تو فوق العاده ای !

>->Spearwort<-<

یه چیز ِ دیگه هم بگم ؟!
خوبه که آدم احساس کنه نیازی به تایید شدن نداره !!



Monday, May 17, 2004

خانم ِ مدونا فازی دریم ِ شما
(Fuzzy dream)
با فوزی ِ من
(fuzzy)
خیلی فرق میکنه !
گفتم یه وقت زیاد ذوق نکنید !

Sunday, May 16, 2004



روز عجیبی بود
روز های عجیب آدمهای جالب
و من ِ پر از هیچ
اه اه چه بی خود گفتم !

Saturday, May 15, 2004

تموم نشده هنوز این کتاب ِ عقاید یک دلقک
جایزه ی درس خوندنم اینه که به خودم اجازه بدم کتابو بخونم...

برای خوب شدن به هر دری باید زد !


کوچه ی علی چپ چی شد که شد کوچه ی علی چپ؟

گاهی لازم ِ آدم خودشو بزنه به خریت و خر خودشو بزنه به آدمیت و ..

ببین دوستم فردا امتحان فیزیک دارم خوب ؟
دارم چرت میگیرم خرده مرده نگیر که بسی حال خراب میزند

همانا سیریش ترین موجودات پشه ها هستند

گفته بودم بهت میخوام دل خوش کنم به لحظه های دروغ ؟
اینجا نگفتم یه جای دیگه گفتم ولی گفتم !
حالا میگم اصلا بی خیال لحظه های راست و دروغ !
دل خوش می کنم به نداشتن ِ هیچ دل خوشی

فیزیک ِ فردا را عشق است

فوزی ! بر میگردم یه خرده سالم تر مینویسم
بوس فعلا !
یعنی بوسش زمان داره !

-----

نوشین جان !
عزیزم با این مدل نوشتنم هم حال میفرمایید ؟!!
بنده وظیفه ی انسانی ِ خودم می دونم متذکر شم الاغ همون خر ِ
بووو سس!!!


Thursday, May 13, 2004

"بی خیال ِ هیاهوی با دو برگ ,
بی خیال ِ هر آنچه تو را
از آرامش ِ این روزِ در گذر باز میدارد
باش !
فرصت بس اندک بود و تا آمدیم نجوای ِ
با دو برگ را
معنا کنیم ,
غافل از شکفتن ِ گلی گمنام
در کنار ِ رود ,
آب از جوی گذشته بود,
و اینک در بینابین ِ فصلهایی که
گاه برگی می‌برند
و گاه
جوانه ای تازه می‌کنند
ما مانده ایم و غروری که ,
نه شکستنش می‌دانیم
و نه , ناشکستنش می‌توانیم ... "

__بهزاد ِ میهن خواه__
.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.,.

مداد سیاه رو بردارو باهاش یه خورشید ِ سفید بکش
فکر می‌کنم مداد سیاه برای انجام ِ این کار هیچ وقت خودشو نبخشه.
ولی باز هم برای تو خورشید ِ سفید میکشه .
حتی اگه بخوای رو زمینه ی زرد برات همه جا رو تیره میکنه و یه خورشید ِ زرد جا میزاره .
مداد سیاه از این فکر ِ تو می‌ترسه,این که تو فکر کنی اون یه مداد سفید یا زرد ِ.
واقعیت رو درک کن اون فقط یه مداد ِ سیاهِ.
ولی اون باز هم به جای مداد سفید یا زرد برات نقاشی میکنه .
اون مدادی که تو باهاش یه زمانی خورشید میکشیدی تموم شد حتی اگه خورشید هایی که
برات کشید مورد پسندت نبود ولی حالا دیگه تموم شده .
اینقدر که تراشیدیش ...
نه ! تقصیر ِ تو نبود . خوب این همه بغل دستی!!... مداد سفیدِت تراش خورد و تموم شد.
و در مقابلِش به تو یه مداد ِ سیاه دادند.
حالا اون مداد ِ سیاه همه ِ تلاششو میکنه که برای تو مثل ِ یه مداد سفید یا زرد یا هر رنگی
که تو رو خوشحال میکنه نقاشی کنه ...
تو خلوتِش با دیگران همون مداد ِ سیاه ِ ...
یه کمی فکر کن با مداد سیاه می‌تونی توی درخت یه خونه ی سنجاب بکشی.
با مداد ِ سیاه می‌تونی توی دریات یه سنگ ِ صاف ِ سیاه بکشی که وقتی پرتش میکنی باهاش بشمری یک,دو , سه , چهار میتونی بر گردی به دوران ِ کودکیت .
بابا ؟! تو هیچ وقت سنگ پرت کردی تو دریا ؟
حالا اگه باز هم خورشیدمی‌خوای قبول ِ باز هم با مداد سیاه خورشید بکش.
ولی اگه یه وقت فهمیدی که اون مداد همیشه برات جای خورشید و خالی گذاشته تا تو فکر کنی یه خورشید ِ زرد یا سفید ِ واقعی ِ هیج وقت بهش نگو.
بیشتر از تو می‌شکنه
بیشتر از تو خورد می‌شه
بیا قبول کن
مداد سیاه هم یه روزی تموم میشه
اگه به جاش یه مداد صورتی دادن , یه وقتی برای جلف بودنش سرزنشش نکنی !
این همه رنگ , این همه شکل
مداد ها تموم میشن , تموم میشن, کوچیک میشن , و تو دوباره یه جعبه رنگ ِ دیگه میگیری
یا شاید هم کسی که مداد ِ تو قرض گرفته و تمومش کرده عوضِش بهت یه رنگ ِ دیگه بده
آسمون گاهی خاکستری هم میشه
نگو که خنثی ست از این پایین آسمون نعمتیه
نگو که رنگ نیست
همه ِ رنگ ها رو دوست داشته باش
قصه نگو برام , نگو یه رنگی !!!
مداد ِ سیاه که یه زمانی برای تو رنگ ِ دیگه ای بود می‌ترسه , از این که تو برای داشتن ِ یه خورشید با مداد ِ سیاه تمام ِ آسمون ِ تو سیاه کنی تای خورشید ِ خالیت خودشو بهتر نشون بده
تو که ماهی تو که خوبی تو که راضی هستی تو که صبوری تو که هر چی هم باشه باز هم گلایه نمی‌کنی , این به بار هم واقعیت رو درک کن .
تو هیچ چی نگفتی
ولی مداد سیاه می‌ترسه
از این که بفهمی سیا ه ِ و یک مداد ِ سیاه رو دوست نداشته باشی
در واقع اون از دوست داشته نشدن نمی‌ترسه از نبودن ِ با تو می‌ترسه …
|^|^|^|^|^|^|^|^|^|^|^|^|^|^|^|^

من كه تسبيح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره ی تنهایی ِ من پیچاندی
مهر ِ دستان ِ تو دنبال ِ دعایی می‌گشت
بارها دور زدی ذهن ِ مرا گرداندی
دکرها گفتی و بر گفته ی خود خندیدی
از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام ِ خدا بود, خدا شاهد ِ ماست
بر لبت نام ِ خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر ِ تو عادت ِ چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ی ایمان خواندی
قلب ِ صد پاره ی من مهره ی صددانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن : رشته ی ایمان ِ دلم پاره شده ست
من که تسبیح نبودم , تو چرا چرخاندی ؟
<<نغمه رضایی>>
××...×××.......××××......×××××

فوزی ! همین که تو میفهمی دارم از چی حرف می‌زنم از سرم هم زیاده ! ...
تو که همه ی حرف هامو بدون هجی و تفسیر هضم میکنی !
بدون توضیحی ...
این رو بهت بگم بعد برم فیزیک بخونم !
از پایین دیدن خیلی سخت تر ِ ! ولی من می‌خوام همین طوری فعلا ادامه بدم !
آهان یه چیز ِ دیگه هم بگم بعد برم !
سه تا شاخه لاله ی واژگون میخوام با یه عالمه شاتوت بستی !
خوب ؟!
Love & Kiss & Bye
آلی ِ ؟!




Monday, May 10, 2004

ووزی فوزی ِ خوبم سلام !

امتحانام شروع شده , درس می‌خونم و دعا می‌کنم که آموزگاران ِ مهربان عاشق ِ چشم و ابروم بشن !

چشم ِ سومم یادته ؟
می‌خوام جاشو تغییر بدم قبلا اون بالا بود حالا می‌خوام بیارمش پایین, یه مدت هم از پایین نگاه می‌کنم ! ...
نه ! اصلا بی تاثیر نیست . چشم سوم رو می‌گم , می‌گم موثر ِ !

دیشب تصمیم گرفتم دختر خوبی باشم , با تعریفی که خودم از خوبی دارم ! …

فوزی ؟! تو ناراحت نیستی که من شب ها مچالت می‌کنم ؟!!!
خوب ! تقصیر من نیست , هر چی باشه وضعِت از جاما‌‌ئیکا بهتر ِ اون همیشه میافته پایین ِ تخت گاهی هم زیر بالشت پیچ می‌خوره ! تازه یه جوری می‌خوابم که تو و خانم خوشگله هم رو بالشت جا شین ! خوب ؟!
اصلا تو که چیزی نگفتی من چرا هی دارم توجیه می‌کنم ؟!!

دارم سعی می‌کنم گریپ فوروت ِ و یه کمی قند رو ربط بدم به آدمهای تلخ ِ دوست داشتنی ...

فوزی باز هم سفر !
سوسن هم رفت ... این دفعه خودش بار سفر بست ...
تو مراسم تشعیع سرود ای ایران خوندند ...
می‌دونی ! به هیچ وجه راضی نمیشم عزرایئل و جایی غیر از ایرانم ملاقات کنم ...

دوست ِ ژولیده ی من ! یاد آوری میکنم : دوستت دارم هوارتا !
بوOOوOOس !
Buttercup

.........
دلم برات منگ شده بود :



------
..>

خیلی هم به هم ربط داره !

Friday, May 07, 2004

A.
اگه بپرسی چه خبر بود می‌گم نمی‌دونم, چراغ ها خاموش بود خوب !
B.
مرده ها هم ساعت‌ها به زنده بودن فکر می‌کنن .
کلا میگم ! محض گفتن ِ حرفی !
.Z
نه ! اینو به خودم می‌گم در برابر وسوسه ی کشیدن رویای یک دوست ! ...
C.

Sunday, May 02, 2004



دردهاي من
جامه نيستند ... تا ز تن در آورم !

چامه و چکامه نيستند ...
تا به رشته ي سخن در آورم !

نعره نيستند ...
تا ز ناي جان بر آورم !

دردهاي من نگفتني ...
دردهاي من نهفتني است !


دردهاي من
گر چه مثل دردهاي مردم زمانه نيست ،
درد مردم زمانه است ...

مردمي که چين پوستينشان
مردمي که رنگ روي آستينشان
مردمي که نام هايشان
جلد کهنه ي شناسنامه هايشان

درد مي کند !!!

من ولي ... تمام استخوانِ بودنم
لحظه هاي ساده ي سرودنم ...

درد مي کند !!

انحناي روح من
شانه هاي خسته ي غرور من
تکيه گاه بي پناهي دلم ... شکسته است !
کتف گريه هاي بي بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام ... زخم خورده است !

دردهاي پوستي کجا؟
درد دوستي کجا ؟؟


اين سماجت عجيب
پا فشاري شگفت دردهاست ...
دردهاي آشنا
دردهاي بومي غريب
دردهاي خانگي
دردهاي کهنه ي لجوج ...

اولين قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است ...

دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است ...
پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها کنم ؟

درد
رنگ و بوي غنچه ي دل است ...
پس چگونه من ،
رنگ و بوي غنچه را ز برگ هاي تو به توي آن
جدا کنم ؟

دفتر مرا
دست درد مي زند ورق
شعر تازه ي مرا
درد گفته است ...
درد هم شنفته است ...

پس در اين ميانه ... من
از چه حرف مي زنم ؟؟

درد ، حرف نيست !
درد ، نام ديگر من است !!
من چگونه خويش را صدا کنم ؟


قيصر امين پور

دزدیده شده از وب لاگ ِ حدیث عشق