Wednesday, July 30, 2003


شقایق مهربانم سالروز میلادت مبارک همیشه شاد باشی همیشه پایدار باشی و ... همیشههههه عاشق باشی! :)
______________
تولد های مرداد تموم شدنی نیست هر روز تولد .. دیروز هم تولد عموعلی بود...
با یه روز تاخیر تولدت مبارک !:)

Monday, July 28, 2003


این بار برای کودکی نامه مینویسم که 5 دقیقه ی دیگر به دنیا میآید یعنی حدود ساعت 7 عصر...
این بار برای کودکی نامه مینویسم که به خواست خود به او نزدیک شدم و احساس کردم او را میشناسم ...داستان او را نه در قصه ها شنیده بودم و نه در افسانه ها قصه ی زندگیش د رهیچ کتابی پیدا نیمشود ..
کتاب را کِی طاقت گفتن این همه حقیقت است ؟!!...
او را میشناسم کمی بیشتر از تو !!...او را کمی میشناسم چرا که او به من این اجازه را داد اجازه داد دوست کوچکی برایش باشم ... گاه مامان کوچولوی نازم میشود گاه دخترم گاه دوستم گاه عشقم گاه خودم و گاهی کسی که دوست دارم در آغوشش بگیرم و گاه دوست دارم دستش را بگیرم و خودم و او را از این دنیای ... نجات دهم و گاه دوست دارم با او در شادیهای زود گذر دنیامان به پرواز درآیم ....
____________________________

سلام ...سالروز تولدت ر و تبریک میگم ...تبریک نگم ؟!.. خوب به تو نمیگم به خودم میگم ...به خودم تولدتو تبریک میگم ...الان 6 دقیقه ست که تو متولد شدی یعنی من حدود 10 دقیقه ست که مینوسیم و پاک میکنم !..
گفتی خودتو گم کردی ؟ .. درست شنیدم ؟...خوبه !... تو خودتو گم کردی؟! ...میدونی چرا خوبه ؟!..چون این به این معنیِ که توقبلا پیدا بودی ...پس یه قدم شاید هم بیشتر از من جلوتری چون من هنوز پیدا نیستم !! اصلا نیستم چه پیدا چه گم !!....اگه بهت میگم میفهممت فکر نکن دروغ میگم یا برای همدردیِ یا برای دلسوزی و از این قبیل مزخرفاتِ ...میفهممت چون میدونم چی میگی ...میفهممت چون باهام ساده حرف میزنی .. میفهممت چون مثل آدم حرف میزنی ...ببین !تو الان 12 دقیقه ست که متولد شدی ا...یه کوشولوی ناز با یه چشمایی که مثل بلبل با آدم حرف میزنه!! ...چشمهایی که هر کسی یه چیزی توش میبینه ...یه کوشولوی متفکر که من نمیدونم این همه فکر و از کجا میاره ...تولدت مبارک !!...مامانی !.. غزاله رفته بیمارستان یه عمل کوچولو داشت .. ولی با این که کوچولو بود باز هم درد های خودشو داشت ...به هوش اومد درد و تو چهرش میشد دید ...طبیعتآ بعد هر عملی دردهای خاص خودش هست .. حالا چرا دارم این هارو به تو میگم ؟!...صبر کن میگم الان !...غزاله داشت درد میکشید نمیتونست حرف بزنه حالش داشت به هم میخرد من ناراحت بودم من پارسال همه ی این درد ها روکشدیم و مطمئنا بدتر از اون ها رو کشیده بودم ولی وقتی که غزاله داشت ناله میکرد من فقط نگران بودم و ناراحت و ...
میفهمی میخوام چی بگم ؟... من درد اون رو درک میکردم من سعی میکردم اون رو آروم کنم .. ولی هیچچ دردی احساس نمیکردم ... خوب ؟!.... هیچ کس به اندازه ی خود آدم نمیتونه غم و درد خودشو احساس کنه...
این رو تو میدونی من هم میدونم شاید خیلی های دیگه هم بدونن ولی امروز که روز تولدتِ 21 دقیقه هم از تولدت گذشته !میخوام یه باره دیگه اینا رو مرور کنم .. هم به درد من میخره هم تو ...
3 روزِ که پامو گذاشتم تو این دنیا اولش مثل همه ترسیدم و شروع کردم به گریه و زاری ..حالا عادت کردم .. دارم سعی میکنم دنیای اطراف خودمو بشناسم ... گفتی دنیا برات کوچیک شده ؟.. دنیا کوچیک هست ... اینا را بی خیال به قول آدمای کار درست دلت باید بزرگ باشه !! هان ؟ شروور نگم ؟ چشم !! یه امروزه رو به حرفا ت گو ش میدم چون تولدت ِ !!...
مهربون !...اگه وقت و بی وقت رو مخت یه چیز هایی سنگینی میکنه ربطی به سن و سالت نداره اگه یکی بهت گفت اقتضای سنت ِ بزن تو دهنش !!! باشه ؟! ...اگه یه دفعه یه چیز گردالی قلمبه میشه تو دلت فکر نکن به خاطر اینه که لوسی یا هر چیز دیگه اگه این بارهم کسی بهت گفت لوسی بده دست خودم حالشو میگیرم !
...میدونی ؟! ...( نه خوب نمیدونی چون هنوز نگفتم !) خودم هم نمیدونم !!:)):*
کوشولوی معصوم ..( نگو معصوم نیستی چون همه ی کوچولوها هستند ... مثل من و تو !!) ...تو دنیای قدم گذاشتی که خیلی وقتها ممکنه پر از دروغ و کثافت باشه .. تو دنیای قدم گذاشتی که ممکنه معصومیتت رو با دو تا دوست دارم گفتن جعلی بقاپن .. 46 دقیقه ست وارد دنیایی شدی که خودت بهتر می دونی ممکنه با آدم چه ها کنه ... در کنار آدمهایی داری زندگی میکنی که ممکنه گرگ باشن ...در کنار آدمهایی که تو گاهی از اونها متنفر میشی ... ولی !...بهم نگو که اون روی این دنیای مزخرف و ندیدی بهم نگو که از این دنیای لجن فقط کثافت دیدی ... اون موقع من به همه چیز شک میکنم به همه چیز حتی فوزی که واقعی تر از اون هیج کس نبوده و نیست ...
( حالا یک ساعت و 16 دقیقه از تولدت گذشته من داشتم با تلفن حرف میزدم !!...)
احمق نشو باشه ؟...هیچ وقت احمق نشو ... هیچ وقت حماقت به خرج نده ... من حماقت به خرج دادم من مثل یک نخاله خودمو فراموش کردم ...شیدای من !( ببخشید که شیدا خطابت میکنم گفتم که تو من رو یاد شیدا میندازی یه روز هم اسمت شیدا باشه به جایی که بر نمیخره !؛) ! ) ...هیچ وقت خودتو فراموش نکن تو حتی اگه یه روزی پست ترین آدم روی زمین باشی باز هم این خودت هستی که میتونی به خودت کمک کنی .. اکی ؟ ... نباید این طوری بهت نامه مینوشتم برای روز تولدت شاید باید یه خرده بهتر شروع میکردم ولی تو میفهمی که من چرا اینطوریم دیگه ...آره ؟! خوشحالم !...
تو این دنیای آشغال و گند همین دنیای مزخرف یه لحظه هایی هست که من میپرستمشون ... یکی از اون لحظه ها وقتیه که با یه کوچولوی قاطی مثل خودم شروع میکنم به چرت و پرت گفتن ...حتی وقتی که میبینم شعله برام نظر گذاشته ذوق میکنم ( شعله یکی از دوستان خوبم که تو دنیای نت باهاش آشنا شدم من این سر دنیا اوهم اون سر دنیا ) ...یادته ؟...بهت گفتم شعله برام کامنت گذاشته بود که این قضیه ای که برات پیش اومده رو نگاه کن بدون این که قضاوت کنی در موردش...
یادته چه قدر در مورد نگاه کردن بهت گفتم..نگاه کردی ؟...جواب میده ... شاید هم نده ... اگه نداد شک کن ...شک کن ... شک !...
من آدم حرافی ام خودت هم میدونی .. ولی نمیتونم زیاد ادامه بدم ...اکی دکی ؟ ...
"عزیزم جشن میلادت مبارک من و اون سوی جشن دل نزاری .. منو اون سوی جشن دل نزاررررررریییییییییییییییییییییییی.... !!...
میام تنها توی قلبت میشینم من و قلبت رو جایی جا نزاریییی...."
ببخش که زیاد حرافی کردم ...
روز تولد خودم موقع فوت کردن شمع ها بچه ها گفتن سه تا آرزو میتونی کنی .. ولی من هیچ آرزویی نداشتم !! فقط خوشبختی و موفقیت همه رو از اون خواستم ( اون کیه ؟ خدا خودم خودش ؟؟) خلاصه هنوز 2 تا آروز زاپاس دارم ...یه دونشو میدم به تو خوب ؟ حالا چشمات وببند و آرزو کن حالا باز کن دیدی کلک بود دیدی چرت گفتم ! ....ولی ...دوست دارم شاد باشی دوست دارم هیچ وقت فراموش نکنی که بعد از همه ی آدمهای جور واجور و خوب و بد یه آلیِ * خل هم اینجا نشسته یه دنیا داره که با فوزی ساختتش ...تو دنیاش خیلی خوشه خودش هم راضی ه فوزی هم راضیه اگه نبود هیچ وقت عروسک من نمشید من هم هیچ وقت عروسک اون نمیشدم ..." زندگی با همه ی خوب و بدش واسه آدم خوب و دوست داشتنیه دوست دوست دوست دوست داشتنیه دوست دوست دوست دوست داشتنیه :!!:* )
هنوز بیداری ؟! خوب ببین منو !..قول میدم دیگه تموم شه ..الان یک ساعت و 57 دقیقه ست که تو متولد شدی این هم از بد بختی ماست البته !! ؛)
Happy Birthday Baby!
آلی
از طرف فوزی هم بهت تبریکات عارض میشم !!
Wow!
من چه قدر نوشتم !! حالا جدی همشو خوندی ؟...

Sunday, July 27, 2003

A...Risk
تولدم مبارک ؟!...مرسی فوزی جون تولد تو هم مبارک !!!( این هم یه جور تعارفِ گویا)
ازم پرسید چه مزه ایه ؟! با تعجب پرسیدم چی ؟!گفت : 18 سالگی !...من هم گفتم هیچ ...یعنی هیچ مزه ی خاصی نداره فعلا ..
میگن 18 سالگی سن قانونی ِ...مثلا الان که من 18 سالم شده چی کار میتونم بکنم که قبلا نمیتونستم ؟! ...سهر میگه سن قانونی تو این مملکت معنی نداره ...راست میگه ؟! فوزی تو مملکت شما معنا داره ؟!!
________

هیجان و ریسک یه جورایی تو ذاتم ِ ولی تا حالا یادم نمیاد ریسک کرده باشم !!خیلی وقتها دچار جو گرفتگی میشم و بی خود هیجان به خرج میدم ولی فکر میکنم همش فیلم ِ ! من واقعا تا حالا تو زندگیم هیجان نداشتم !!...ولی قرار یه کارایی کنم ...قرار یه ریسک خیلی بزرگ کنم ...تو موقعیتی قرار گرفتم که خدا کتاب سرنوشت و گذاشته جلوم و بهم میگه بنویس ...تعارفشو رد نکردم یه روز هم من خدای خودم باشم به جایی که بر نمیخره ! و این یه روز شاید توی تمام زندگیم تاثیر داشته باشه ...
من حالت تعادل ندارم یه وقتهایی زندگیم از خودم میزنه جلو که اصلا نمیفهمم چی میشه !..یه وقتهایی هم من از زندگیم میزنم جلو که اون موقع زندگی نمیفهمه چی شد!...در حالت عادی هم نه من میفهمم چی میشه نه اون !!..ولی الان از اون وقتهاست که من از زندگیم زدم جلو از خودم هم دارم میزنم جلو !...بد نیست نهایتش اینه که یه ترمزشدید میکنم و همه هستی مو میفرستم اون دنیا !!...نه ..خیلی هم دیگه شلوغش نکنم !...شاید اصلا مهم نباشه ولی الان برای من مهمِ...میخوام تمرکز کنم ...به عبارتی کلید کنم ...
من همیشه از این شاخه به اون شاخه پریدم ...دوست داشتم همه چیز رو تست کنم ...ولی معمولا بیشتر شو رها کردم ...تنوع طلب نیستم ..به خاطر دل زدگی هم نیست !!!...این مدلیم !هر دفعه رو یه چیز کلید میکنم بعد از یه مدتی هم فکر میکنم چون من تو این رشته یه آدم مفید نشدم پس لابد استعداد ندارم !...مثل غذا خوردنم ِ که اگه صد تا غذا هم سر سفره باشه همشو یه انگولک میکنم !!...چی میخواستم بگم ؟؟؟
آها ...حالا قرار یه خرده مثل آدم رفتار کنم ...نه !...حالا قرار یه جور دیگه غیر آدمی رفتار کنم !!!( جمله رو حال کردی؟؟! ...یه جور دیگه غیر آدمی رفتار کنم !)...
هدیه ی تولد به این محشری کجا دیده بودی ؟! کتاب سرنوشت و میزارن جلوت میگن بنویس ...گویا خدای من هم خوب خدائی ِ !....البته هنوز صد در صد نیست شاید نظرم عوض شه ..شاید نظر خدا عوض شه ..کتاب و بزاره جلوم ولی قلم و نده... نمیدونم ...به هر حال گویا 18 سالگی با تحولا تی همراه بود ...حال کردی سه سوته همه چی رِ دیف شد !!..
__________

همه ی اینا رو گفتم ...خوب حالا دلِ خوش سیری چند ؟..من هم گاهی بد جور گازشو میگیرم ...البته اینطوری بهترِ...میشناسم خودمو میدونم یه ده روز دیگه دوباره مثل لاک پشت میرم تو خودم !...میدونی که عزیزم من یه خرده خلم فقط یه یک خرده ...
__
میبوسمت هوارتا ...مواظب خودت باش ...
{ آلی }

B…Happy birthday godfather!

Z
"Mother looking at me
Tell me what do you see?
Yes, I've lost my mind

Daddy looking at me
Will I ever be free?
Have I crossed the line?"



Friday, July 25, 2003

A....B...Z....
سلام ... تا دلت بخواد سوژه دارم برای غر زدن !ولی فوزی جون یه دختر خوب نباید غر بزنه ......
کامپوتر ریخته به هم .. هوا گرمه ...مسنجرم خرابه !...حوصله ندارم .. حالم گرفته ست ... بابا خوابیده نمیتونم ازش بپرسم برنامه ی Word کجاست !...دلم تنگولیده! ..خستم ...دلم آب تگری میخواد...شقایق دیشب رفت .. من نرفتم فرودگاه ...اعصاب معصاب ندارم !...تازشم یه چیز بد تر بعضی وقتها فکر میکنم تو ممکنه دوستم نداشته باشی !!....دلم یه تحول میخواد ... دلم میخواد یه کاری کنم کلی همه خوششون بیاد !...اه !اصلا وقتی میبینم برای جامعم مفید نیستم یه خرده ناراحت میشم !!!...
فوزی جونم ولی یه وقت فکر نکنی من دارم غر میزنم.. فقط این کولر اصلا خنک نمیکنه ...امشب رفتم فیلکس و ببینم ولی بین اون همه خرگوش نتونستم پیداش کنم ..راستی مرداد هم اومد مامان کوچولو میگفت ماه جوادانگی آره دیگه وقتی من تو این ماه متولد شده باشم باید بری تا آخرش ... رفتی ؟! .. خوب باش تا من هم بیام !!!...فوزی ...ولی حالم خوبه ..فقط نمیدونم چرا احساس میکنم چشمام داره چپ میشه !!...بعضی وقتها سمت چپ سرم تیر میکشه ..یه موقع هایی هم انگشتای پام گیز گیز میکنن ...
خیلی دارم غر میزنم .. خوب من که دختر خوبی نیستم که غر نزنم .. هستم ؟! آره میدونم که هستم ...
تو هم فردا تولدت بود خودتو لوس میکردی ! فوزی جان لپ کلام شاید هم لف ش ! یه عالمه حرف و حدیث داشتم برای این نامه م ...ولی گویا احادیث جای خودشونو دادن به اراجیف !!!.. شرمندتم خلاصه ...فردا تولدت دوست جونت که بنده باشم هست ..میدونم هیچ احساس خاصی نداری چون من هم ندارم !...
___________________
"برای روز میلاد تن من نمیخوام پیرهن شادی بپوشی به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سر مستی بنوشی ..
برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی من و با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی ...بگو با من که با من زنده هستی !"...شاعر !
_______________________
گویا فردا شد!! چون 6 دقیقه از روز جمعه سپری شد ..خوب دیگه برام آرزوهای به درد بخور و قشنگ کن من هم اگه آدم شدم برات نامه میدم این نامه رو هم نوشتم فقط برای این که بگم هستم! وسالگرد تولدمِ ...من حالم خوبه...خوبِ خوبم ...نگرانم نباش ...دوست دارم بیشتر از یه عالمه ...
*آلاله *

Sunday, July 20, 2003

. Choose_ Journey
A
شايد من و تو و كلا ما انسانها طاقت سختيها را نداشته باشيم ..
شايد من و تو و كلا ما انسانها با سختيها به سختي كنار آييم ...
شايد من و تو و كلا ما انسانها هيچ گونه حاضر به سختي كشيدن نباشيم ...
شايد من و تو و كلا ما انسانها از هر چه سخت و سختي است بيزار باشيم ... سختي سختي سختي ...
اما ... من و تو و حتما كل انسانها هميشه بدون هيج ترديدي كسي را سخت دوست داشته ايم ..
و من امروز احساس ميكنم تو را سخت دوست دارم ... تو ... عروسك مهربان من !
...
فوزي جان! سه چار روزي به سفر رفته بودم ...رفته بودم تا شايد بتوانم كمي آرام گيرم ... به كل از ياد بردم هر چه فكر و خيال بود هر چه را كه عذابم ميداد همه را از ياد بردم .. ميداني چرا ؟!...
گاه فكر ميكنم من در برابر ديگران .. گاه ميبينم كه من در برابر ديگران ...گاه ميشنوم كه من در برابر ديگران .. گاه ميبينم كه من در برابر ديگران ..دوستي ميگفت خود را با ديگري مقايسه نكن اما ابن بار مقايسه به ياريم شتافت ...حال ديگر دچار نيستم ...دچار آن همه نگراني و افكار و ...
به او فكر ميكنم .. نه شايد هم آن يكي ... نه بگذار برايت از شرح حال ديگري بگويم ...كدام را برايت بگويم تا بفهمي چه ها ديدم و حال در ذهنم چه ميگذرد ؟...من در برابر آنها.. ديوانگي من در برابر پريشان حالي آنها كه صد البته به جا بود ...و شايد غم من در برابر غم آنها ...هيچ بود هيچ ...و صد البته غم آنها در برابر غم ديگري هيچ است .. و ادامه دارد اين در برابر ها !!!....
اين بار حال و حوصله ي فسقلي ها را نداشتم !... اين بار حال و حوصله ي خود را نيز نداشتم !!
اما همه چيز گذشت !... دوره اي را كه با خماري پيمودم !دورهاي كه با خواب وداع گفتم ...دوره اي كه اشك را همدم خود شناختم بايد به اينجا ختم ميشد ...شايد دوره اي كه من از همه چيز اين دنيا به فرياد آمده بودم بايد به اينجا ختم ميشد ..شايد ...
برايت از انتخاب نگفته بودم ...حال ميگويم ...انتخاب كردم بين خودم...خودم...وخودم !!!...بين اين سه كه هر كدام خودي جدا بود!...به هر حال خوشحالم كه اين گونه خاتمه يافت ! نه .. نيستم !!... نميدانم !!!...
هر چند هنوز نميدانم كه به واقع خاتمه يافته آن دل مشغولي ها يا نه ...ولي من انتخاب كردم بين خودم ... خودم ... وخودم !!!
........................

خوب حالا انتخاب كردم .. من خود و انتخاب كردم ...اما حالا شايد وقت پرورشِ!..چي ميگم ؟!!!تب دارم...
گويا ! .. گويا ؟!..راستي! فوزي اين "گويا"هم گويا خوب تيه كلاميِ ...عجيب جالب است !!.گويا...
ميدوني از كجا اومده تيكه كلام من شده ؟!...
تب دارم ... هم اكنون به دستان سردت نيازمندم !!
بي شيله پيله دوست دارم !!چا كرتم شديد!!!
(‌ببخشيد يه دفعه زدم اون كانال )
Kiss….kiss…bye…bye
آلي
B
"ميدونم دوسم نداري حتي قدر يك قناري اما عاشقم هنوزم من كه اشتباه نكردم من تو رو رها نكردم "!!!!شاعر!
Z
"قناري گفت : كره ي ما كره ي قفس ها با ميله هاي زرين و چينه دان چيني .
ماهي يِ سرخ سفره ي هفت سين اش به محيطي تعبير كرد كه هر بهار متبلور ميشود .
كركس گفت : سياره ي من بي همتائي كه در آن مرگ مائنده ميآفريند .
كوسه گفت: زمين سفره ي بركت خيز اقيانوس ها.
انسان سخني نگفت تنها او بود كه جامه به تن داشت و آستينش از اشك تر بود"
احمد شاملو


Friday, July 11, 2003

...از ديروز تا حالا هي اومدم يه چيز بگم ديدم نميشه !!.. پس بي خيال ميشم ...
از كسي كه نصف شب ازخواب بيدار ميشه وبه خودش ميگه احمق نبايد انتظار نوشتن داشت !!...
پس هيچ چي نگم بهتر از اينه كه چرت بگم !!...
از كسي كه از افكار خودش حالش به هم ميخره نبايد انتظار داشت كه غير از چرت بنويسه !!!...
!!!بي خبار هم كه سالاد نميشه ...
پس هيچي ...
هيچي هم پر از همه چيِ
...
فوزي جان غصه ي منو نخور ...!
...

Sunday, July 06, 2003

Glum!
A
فوزي يادته يه مدت بدجور تو نخ شجريان و موسيقي آهنگ هاش بودم ؟...دوباره رفتم تو نخش ...به قول بابا ديوانه ميكنه آدم و!.

..."مشت ميكوبم بر در .. پنجه ميسايم بر پنجره ها
..من دچار خفقانم ..خفقان .
.من به تنگ آمده هم از همه چيز بگذاريد هواري بزنم ...هآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآي ي ي ي !...
هاي با شما هستم ! در ها را باز كنيد ..آي ي ي ......
من به دنبال فضايي ميگردم لب بامي سر كوهي دل صحرايي كه در آنجا نفسي تازه كنم ....
ميخواهم فرياد بلندي بكشم تا صدايش به شما هم برسد .... ....
..من هوارم را سر خواهم داد چاره ي درد مرا بايد بيداد كند
از شما خفته ي چند چه كسي مي آيد با من فرياد كند ؟
..مشت ميكوبم بر در پنجه ميسايم بر پنجره ها
من به تنگ آمده ام از همه چيز بگذاريد هواري بزنم ...هآآآآآااااي ي !..."
بايد دوباره گوش بدي....فوق العادست !{شعر مشيري ِ بود يا كدكني؟!!..}
------------
فهميدي چي شده فوزي ؟ ..قول ميدي به كسي نگي ؟!..
يه اعتماد به نفسِ خدا داشت .. با يه بي خيالي ه خدا تر ! خوب اينارو يادته؟ حالا بگي نگي داره نگران ميشه ..دلم براش يه جواريي ميسوزه ..فكرميكنه خيلي حاليشه ولي اندازه جو نميفهمه !.. ببين خوب يه خرده هم حق داره ... تصميم ؟..آره بايد تصميم بگيره كه ميخواد چي كار كنه .سخته ديگه .. حال و حوصله ي الكي جدي گرفتن و نداره !.. حداقلش اينش خوبه كه خر نيست الكي خودشو بندازه تو دردسر !..موسيقي رو دوست داره ..فلسفه هم دوست داره ..مهندسي هم بد نيست ولي اون بهش بيشتر ميخره مديريت بخونه .. تئاتر ؟ آره دوست داره ! ..فيلنامه نويسي؟ آره .. اينم دوست داره !.. هنر ؟آره اينم از اون هايي كه خيلي دوست داشت الآن هم اي بدش نمياد ..موسيقي هند ؟ واي ي ي ي يي خورشه !!....به كسي نگي يا ولي از محيط آزمايشگاه هم خوشش مياد ..به رشتش چي ميخوره ؟بايد مهندسي بخونه !! ولي مهندسي چي ؟ ..نه خوب نيست ...بزار بي خيال بمونه ولي تو بجاش فكر كن ..نه نميشه كه ! خودش بايد تصميم بگيره !.. بابا اين دوست تو هم خره يه جورايي !! ...
ميدوني دوست داره بيان بهش يه مدرك تقديم كنن كه بده به مردم بگه آهاي مردم من مدرك دارشدم ! بد خودش بره تو يه اتاق صبح تا شب كتاب بخونه و بزنه و بشكونه !.. خله بيچاره ! جوونه ! حل ميشه بزار سرش كه خرد به سنگ حاليش ميشه!..ولي دعا كن براش.. خيلي خله !
*****
فرم نامه نوشتنم عوض شده خودم با اين جوري نوشتن حال نميكنم ! .. ولي .. تو كه ميفهمي چرا اين طوري مينويسم .. ميدوني كه خوب ميشم ...خستم!نزاشتم كسي بفهمه فقط به تو ميگم!!! ..
Kiss& Love
آلي
B
خانه ام آتش گرفته ست ،آتشي جانسوز.
هر طرف ميسوزد اين آتش، پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود.
من به هر سو ميدوم گريان،
در لهيب ِ آتش پر دود؛
وز ميان خند هايم ، تلخ،
و خروش گريه ام ناشاد،
از درون خسته ي سوزان ، ميكنم فرياد، اي فرياد، اي فرياد !
....
واي بر من ،سوزد و سوزد غنچه هايي را كه پروردم به دشواري، در دهان گود گودالها ،
روزهاي سخت بيماري.
..
تا سحر گاهان ، كه ميداند كه بود ِ من شود نابود.
خفته انداين مهربان همسايگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشت ِ خاكستر،
واي،آّيا هيچ سر بر ميكنند از خواب ،
مهربان همسايگانم از پي امداد؟
سوزدم ، اين آتش بيدادگر بنياد.
ميكنم فرياد، اي فرياد!اي فرياد !
"مهدي اخوان ثالث"
Z
گاهي خنده بيخ گلويم را ميگيرد.
آخرش هيچ كس نفهميد ناخوشي من چيست،
همه گول خوردند! "صادق هدايت"
D

ــ به كسي كه حرف راست مي زند ، اسب هديه برهيد ( تا پس از گفتن حقيقت به كمك اسب فرار كند ) .

Tuesday, July 01, 2003

D!
Tryst
امروز تو ذوق به سر ميبرم براي همين دو تا دوتا بهت نامه ميدم !!
با يه مامان كوچولوي فرشته قرار داشتم(!)-شايد هم فرشته ي مامان كوچولو! ... يه مامان كوچولويي كه فقط يه مامان كوچولو نيست يه دختر كوچولو هم سن و سال خودم ! كه هم مهربون هم خوب هم مثل خودم قاط !!
( ميدوني كه قاط يعني چي ؟!) ...
يه دليل ديگه هم داره كه اينقدر مشتاق ديدن اين دوست خوب بودم ...
ميدوني ؟...سال اول راهنمايي يه دخترخيلي خوشگلي بود تو كلاسمون كه يه خرده سليقش بد بود !! چون از من خوشش اومده بود به عادت اون دوران هميشه بهم نامه ميداد .. خودشو يه عاشق معرفي ميكرد و من رو يه دختر مهربون كه محبوب همست و وقت بودن با اون رو نداره !!...نميدونم دوران جالبي بود ... ولي خيلي بد !!..
من هيچ وقت نتونستم اين احساسات رو درك كنم و اون موقع فقط مثل يه مشاور باهاش حرف ميزدم شايد براي اين كه فكر ميكردم وظيفه ي من از اين دوستي فقط آروم كردن اونِ و خوندن نامه هاش ... و دو سه باري جواب دادن به اونها !!... مامان كوچولو مهربونيش مثل اونه فقط خوشبختانه اونقدر ها بد سليقه نيست كه فكر كنه من اون دختر زيبا و محبوب تو قصه هام !!..
...فوزي !! خيلي بد ِ كه تو بفهمي يه وقت هايي لازم بوده كه يه كاري رو انجام بدي ولي ندادي !..سه سال راهنمايي با نامه هاي شيدا گذشت ..و من هم هيچ وقت بيشتر از دو سه بار جواب نامه هاشو ندادم ولي هميشه دوستش داشتم ولي اشتباهم اين بود كه فكر ميكردم همه بايد مثل خودم دوست داشته باشن !!... سعي ميكردم اونو متقاعد كنم كه من هيچي نيستم ولي كارم اشتباه بود !!...بعد از دوران راهنمايي هم اون از ايران رفت !.. و من تازه يك سال بعد اينو فهميدم وقتي كه نامه هاشو ميخوندم احساس ميكردم كه اين ها رو يك دختر كوچولوي مهربون پاك پاك پاك فقط ميتونه نوشته باشه و وقتي ميخواستم برم سراغش فهميدم كه رفته !!...بدون هيچ اغراقي ميتونم بگم اولين بار و آخرين باريم بود كه دوست داشتم به گذشته برگردم و يه جور ديگه عمل كنم شايد يه خرده با احساس تر و شايد هم يه خرده نقش بازي كردن !!... خلاصه اين كه اين مامان كوچولوي مهربون به خاطر بعضي از شباهتهاش من و ياد شيدا انداخت ...
همه ي ما اين دوران رو تجربه كرديم لحظه هايي هست كه دوست داريم برگرديم به گذشته و يه جور ديگه بسازيمش آدم هايي هستند كه احساس ميكنيم اگر طور ديگري با آنها ارتباط برقرار ميكرديم بهتر بود !
روز خوبي بود يه مامان كوچولو ديدم با دوتا عزيز ديگه ....
روز خوبي بود !
KISS ………..S.D
------------------------------
E
" هنوزم تو شبهات اگه ماه و داري من اين ماهودادم به تو يادگاري "
يه تيكه از آهنگ داريوش ! اين هم جالبه !
A
Viator
هر شب براي به خواب رفتن خود را غرق رويا ها ميسازم !...ولي ديشب ...نميدانم چرا هر كار كردم نتوانستم
به ياد رهگذر افتادم ... كدام رهگذر ؟ همان رهگذري كه مدتي هرچند كم همسفر و همراهم شده بود !!..
%^%^%^%^%^%
ووزي فوزي مهربونم سلام !... ديشب دلم ميخواست بنويسم ... ميدوني حس نوشتن كه مياد ديگه ول كن نيست ..
اتاق تاريك تاريك بود فقط يه كوچولو نور مهتاب تو اتاق خودشو جا داده بود ...تو تاريكي نوشتن و فقط يك بار تجربه كردم ...جالبه !...شروع كردم: از رهگذر نوشتم از رهگذري كه مدتي بود همسفر شده بود وهمراه !!..
يادآخرين شبي افتادم كه رهگذر و ديدم يه شب خوب كه مهتابي هم بود ! ولي اون شب رهگذر خسته به نظر ميرسيد... نميدونم صفت خستگي صفت درستيه براي حال رهگذر _ كه مدتي بود همراه و همسفر شده بود!_ يا نه !...رهگذر اون شب برام از راه ش گفت از راه هر چند كوتاه ولي پر ماجرايي كه طي كرده بود .. برام از روزي گفت كه فهميد راه من و اون يكي ِ ... يادم انداخت كه با هم آرزو كرده بوديم راهمون به جاده ي خوشبختي منتهي بشه ...و گفت و گفت...اون شب من هم غرق گذشته بودم ... و رهگذر – كه مدتي كوتاه همسفر شده بود !_ به حال رسيد مثل هميشه مرا به آينده اميد وار كرد .. اما اين بار نوعي ديگر ...راه آينده را روشن توصيف كرد اما پر خطر ... به يادم انداخت كه راهزنان هر لحظه منتظر رسيدن من هستند...گفت و گفت ... تا اينكه رسيد به اصل مطلب : از اين جا به بعد ديگه راه من و تو از هم جدا ميشه من از اين راه ميرم ولي تو اين طور كه داري پيش ميري راهت از راه من جداست ...نفهميدم!...راه ؟... كدوم راه مگه من دارم راهي رو طي ميكنم ؟!.. هيچ چي نفهميدم ... فقط فهميدم كه رهگذر ديگه فقط يه رهگذر و ديگه همراه نيست !!..
فوزي ديشب خوابم نميبرد شروع كردم به نوشتن !!! ... نميدونم چرا اينجوري ... اصلا اين داستان براي كِي بود ؟!... چند ماه پيش چند سال پيش نه بابا !! چند قرن پيش !!!!!.. بي خيال فوزي خل شدم باز ؛)...
خودم كه نفهميدم چرا ديشب يه دفعه زد به سرم، خواستم به تو بگم شايد تو بفهمي ..( شام زياد نخوردم جوراب هم پام نبود !!..بهم نگو كه علت اين هاست !!)
خلاصه اين كه زندگيه ديگه ! ميگذره ... خوب وبدش با خودمونِ !... شاد باشي مهربونم ...
KISS & LOVE & BYE
+Spearwort+
B
" زما ني چند در غير واقعي بودن سخت اگر بكوشي،
خواهي دريافت كه گاه شخصيتهاي غير واقعي
از آدمهاي پيش رويت كه تيك-تاك قلبشان را ميتواني شنيد
واقعي ترند" ( اوهام ، ريچارد باخ )
اين متن و خيلي دوست دارم فوزي ! ... يه بار ديگه هم نوشته بودم ... خوشت مياد ؟!
Z
“The secret of success is constancy to purpose”
Benjamin Disraeli