Wednesday, August 24, 2005

میخوام نقطه داشته باشه.
............

Friday, August 19, 2005

میخوام همه چی هیس و آبی و خوش مزه بگذره
---
تولد مامانم هم مبارک
----
روز بابا جونم هم مبارک
----

Tuesday, August 16, 2005

هورراا !!
نوشینی این وبلاگ ِ داره اون کتاب یازده دقیقه ی کوئیلو رو ترجمه میکنه
دیگه کمتر غصه میخورم که وقت نشد با هم بخونیمش
:) :*
تو هم بیا دوباره بخون
این دفعه بدون ِ تقلب چون فصل فصل ترجمه شده
;)

-------

Monday, August 15, 2005

A
سنگِ میره تو کفشم , میره بین ِ انگشت ِ شصتم و انگشت ِ بغلیش . انگشتم میسوزه . اما مازوخیسم دارم میخوام ادامه بدم با این درد ! میام خونه کفشم رو که در میارم سنگ ِ هم میافته . حالا پوست کنار انگشتم رفته , میسوزه . اون درد ِ هنوز باهام ِ ولی اون سنگ ِ نیست .
a
فقط یه لحظه به جای این که به من نگاه کنی نگاهم رو دنبال کن .
دچار ِ نگاه ِ من نشو . اما اون طوری از اون بالا زل نزن بهم . میتونی بفهمی نگاهت تو تمام ِ وجودم سنگینی میکنه ؟
B
میرم کتابخونه . یکی از کتابها انتخابم میکنن . ازم میخواد ذهنم رو خالی کنم . اولین پیغامی که میده اینه .
Z
خوب !من کم خوش گذروندم . تابستون داره تموم میشه ها !
z


این درخت و دریا و کویر و گل و بلبل و اینا شدیدا سپاس داره به خدا !

Saturday, August 13, 2005

A
من نمیخوام وقتی تو نامه هامو میخونی غمگین باشی . میدونم که بنفش ِ غمگین ِ دیوارها ناراحتت میکرد من نمیخوام دوست جونم ناراحت باشه . فعلا رنگشو عوض کردم .یه سری تعمیرات داره ولی با همین سر کنیم تا من یه کمی بهتر بتونم خونمونو بازسازی کنم . اگه این رنگ اذیتت میکنه بگو عوضش کنم . قربونت هم میرم شدیدا یه چند وقته برات درست حسابی ننوشتم شدیدا دل تنگ میزنم فوزی ِ من .

فوزی جان اعتراف میکنم که معتاد شدم !
واین اعتیاد با به تخت بستن و اینا حل نمیشه .
باید یه کم روم کار کنی ! یعنی روم کار کنیم ! من وتو .
حالیته که ؟
دچار ِ یه نوع بی خیالی شدم . یه نوع بی خیالی به سبک ِ خودم که از شما چه پنهون خیلی مزخرف ِ . یه جوری هرتی پرتی گذروندن و هر چه بادابادا مخ فوت فوتی و این طوریاست. خودت بهتر میدونی ! چون فکر کنم این اعتیادم بلای خانمان سوز شده و تو رو هم اذیت کرده . قربون ِ اون موهای ژولیدت برم قول میدم ترک کنم . زمان هم نمیبره ! . شیدا چی میگه ؟ آهان میگه یه لحظه ست فقط , یه تصمیم ِ . البته اون در یک باب ِ دیگه گفت ولی در این جریان هم صدق میکنه ! تصمیم میگیرم . ها ؟ خوبه ؟ ماچ ِ ما رو پس بده سریع تر که کمبود ماچ دارم شدید! دونقطه آسمون ( آسمون ابری نه ها ! پرُ ستاره )

زوربای یونانی رو که شیدا برای تولدم بهم داده بود رو خوندم .خیلی حال کردم باهاش .
دلم میخواست میتونستم من هم مثل ِ زوربا بعضی حرفها رو بعضی داستانها رو بعضی فکر ها رو برقصم .
وقتی این گفتار لعنتی ازش چیزی بر نمیاد وقتی حرف زدن فقط مایه ی سو تفاهم ِ چه قدر خوب میشد اگه میتونستم برقصم همه این فکر ها رو همه این ماجراها رو .اون وقت جواب نامه ی دوست جون رو میرقصیدم ...

B
حرفم نمیاد !

ABZ
فوزی سعی میکنم زودتر برات بنویسم و کمتر چرت بگم :)