این بار برای
کودکی نامه مینویسم که 5 دقیقه ی دیگر به دنیا میآید یعنی حدود ساعت 7 عصر...
این بار برای کودکی نامه مینویسم که به خواست خود به او نزدیک شدم و احساس کردم او را میشناسم ...داستان او را نه در قصه ها شنیده بودم و نه در افسانه ها قصه ی زندگیش د رهیچ کتابی پیدا نیمشود ..
کتاب را کِی طاقت گفتن این همه حقیقت است ؟!!...
او را میشناسم کمی بیشتر از تو !!...او را کمی میشناسم چرا که او به من این اجازه را داد اجازه داد دوست کوچکی برایش باشم ... گاه مامان کوچولوی نازم میشود گاه دخترم گاه دوستم گاه عشقم گاه خودم و گاهی کسی که دوست دارم در آغوشش بگیرم و گاه دوست دارم دستش را بگیرم و خودم و او را از این دنیای ... نجات دهم و گاه دوست دارم با او در شادیهای زود گذر دنیامان به پرواز درآیم ....
____________________________
سلام ...سالروز تولدت ر و تبریک میگم ...تبریک نگم ؟!.. خوب به تو نمیگم به خودم میگم ...به خودم تولدتو تبریک میگم ...الان 6 دقیقه ست که تو متولد شدی یعنی من حدود 10 دقیقه ست که مینوسیم و پاک میکنم !..
گفتی خودتو گم کردی ؟ .. درست شنیدم ؟...خوبه !... تو خودتو گم کردی؟! ...میدونی چرا خوبه ؟!..چون این به این معنیِ که توقبلا پیدا بودی ...پس یه قدم شاید هم بیشتر از من جلوتری چون من هنوز پیدا نیستم !! اصلا نیستم چه پیدا چه گم !!....اگه بهت میگم میفهممت فکر نکن دروغ میگم یا برای همدردیِ یا برای دلسوزی و از این قبیل مزخرفاتِ ...میفهممت چون میدونم چی میگی ...میفهممت چون باهام ساده حرف میزنی .. میفهممت چون مثل آدم حرف میزنی ...ببین !تو الان 12 دقیقه ست که متولد شدی ا...یه کوشولوی ناز با یه چشمایی که مثل بلبل با آدم حرف میزنه!! ...چشمهایی که هر کسی یه چیزی توش میبینه ...یه کوشولوی متفکر که من نمیدونم این همه فکر و از کجا میاره ...تولدت مبارک !!...مامانی !.. غزاله رفته بیمارستان یه عمل کوچولو داشت .. ولی با این که کوچولو بود باز هم درد های خودشو داشت ...به هوش اومد درد و تو چهرش میشد دید ...طبیعتآ بعد هر عملی دردهای خاص خودش هست .. حالا چرا دارم این هارو به تو میگم ؟!...صبر کن میگم الان !...غزاله داشت درد میکشید نمیتونست حرف بزنه حالش داشت به هم میخرد من ناراحت بودم من پارسال همه ی این درد ها روکشدیم و مطمئنا بدتر از اون ها رو کشیده بودم ولی وقتی که غزاله داشت ناله میکرد من فقط نگران بودم و ناراحت و ...
میفهمی میخوام چی بگم ؟... من درد اون رو درک میکردم من سعی میکردم اون رو آروم کنم .. ولی هیچچ دردی احساس نمیکردم ... خوب ؟!....
هیچ کس به اندازه ی خود آدم نمیتونه غم و درد خودشو احساس کنه...
این رو تو میدونی من هم میدونم شاید خیلی های دیگه هم بدونن ولی امروز که روز تولدتِ 21 دقیقه هم از تولدت گذشته !میخوام یه باره دیگه اینا رو مرور کنم .. هم به درد من میخره هم تو ...
3 روزِ که پامو گذاشتم تو این دنیا اولش مثل همه ترسیدم و شروع کردم به گریه و زاری ..حالا عادت کردم .. دارم سعی میکنم دنیای اطراف خودمو بشناسم ... گفتی دنیا برات کوچیک شده ؟.. دنیا کوچیک هست ... اینا را بی خیال به قول آدمای کار درست دلت باید بزرگ باشه !! هان ؟ شروور نگم ؟ چشم !! یه امروزه رو به حرفا ت گو ش میدم چون تولدت ِ !!...
مهربون !...اگه وقت و بی وقت رو مخت یه چیز هایی سنگینی میکنه ربطی به سن و سالت نداره اگه یکی بهت گفت اقتضای سنت ِ بزن تو دهنش !!! باشه ؟! ...اگه یه دفعه یه چیز گردالی قلمبه میشه تو دلت فکر نکن به خاطر اینه که لوسی یا هر چیز دیگه اگه این بارهم کسی بهت گفت لوسی بده دست خودم حالشو میگیرم !
...میدونی ؟! ...( نه خوب نمیدونی چون هنوز نگفتم !) خودم هم نمیدونم !!:)):*
کوشولوی معصوم ..( نگو معصوم نیستی چون همه ی کوچولوها هستند ... مثل من و تو !!) ...تو دنیای قدم گذاشتی که خیلی وقتها ممکنه پر از دروغ و کثافت باشه .. تو دنیای قدم گذاشتی که ممکنه معصومیتت رو با دو تا
دوست دارم گفتن جعلی بقاپن .. 46 دقیقه ست وارد دنیایی شدی که خودت بهتر می دونی ممکنه با آدم چه ها کنه ... در کنار آدمهایی داری زندگی میکنی که ممکنه گرگ باشن ...در کنار آدمهایی که تو گاهی از اونها متنفر میشی ... ولی !...بهم نگو که اون روی این دنیای مزخرف و ندیدی بهم نگو که از این دنیای لجن فقط کثافت دیدی ... اون موقع من به همه چیز شک میکنم به همه چیز حتی فوزی که واقعی تر از اون هیج کس نبوده و نیست ...
( حالا یک ساعت و 16 دقیقه از تولدت گذشته من داشتم با تلفن حرف میزدم !!...)
احمق نشو باشه ؟...هیچ وقت احمق نشو ... هیچ وقت حماقت به خرج نده ... من حماقت به خرج دادم من مثل یک نخاله خودمو فراموش کردم ...شیدای من !( ببخشید که شیدا خطابت میکنم گفتم که تو من رو یاد شیدا میندازی یه روز هم اسمت شیدا باشه به جایی که بر نمیخره !؛) ! ) ...هیچ وقت خودتو فراموش نکن تو حتی اگه یه روزی پست ترین آدم روی زمین باشی باز هم این خودت هستی که میتونی به خودت کمک کنی .. اکی ؟ ... نباید این طوری بهت نامه مینوشتم برای روز تولدت شاید باید یه خرده بهتر شروع میکردم ولی تو میفهمی که من چرا اینطوریم دیگه ...آره ؟! خوشحالم !...
تو این دنیای آشغال و گند همین دنیای مزخرف یه لحظه هایی هست که من میپرستمشون ... یکی از اون لحظه ها وقتیه که با یه کوچولوی قاطی مثل خودم شروع میکنم به چرت و پرت گفتن ...حتی وقتی که میبینم شعله برام نظر گذاشته ذوق میکنم ( شعله یکی از دوستان خوبم که تو دنیای نت باهاش آشنا شدم من این سر دنیا اوهم اون سر دنیا ) ...یادته ؟...بهت گفتم شعله برام کامنت گذاشته بود که این قضیه ای که برات پیش اومده رو نگاه کن بدون این که قضاوت کنی در موردش...
یادته چه قدر در مورد نگاه کردن بهت گفتم..نگاه کردی ؟...جواب میده ... شاید هم نده ... اگه نداد شک کن ...شک کن ... شک !...
من آدم حرافی ام خودت هم میدونی .. ولی نمیتونم زیاد ادامه بدم ...اکی دکی ؟ ...
"عزیزم جشن میلادت مبارک من و اون سوی جشن دل نزاری .. منو اون سوی جشن دل نزاررررررریییییییییییییییییییییییی.... !!...
میام تنها توی قلبت میشینم من و قلبت رو جایی جا نزاریییی...."
ببخش که زیاد حرافی کردم ...
روز تولد خودم موقع فوت کردن شمع ها بچه ها گفتن سه تا آرزو میتونی کنی .. ولی من هیچ آرزویی نداشتم !! فقط خوشبختی و موفقیت همه رو از اون خواستم ( اون کیه ؟ خدا خودم خودش ؟؟) خلاصه هنوز 2 تا آروز زاپاس دارم ...یه دونشو میدم به تو خوب ؟ حالا چشمات وببند و آرزو کن حالا باز کن دیدی کلک بود دیدی چرت گفتم ! ....ولی ...دوست دارم شاد باشی دوست دارم هیچ وقت فراموش نکنی که بعد از همه ی آدمهای جور واجور و خوب و بد یه آلیِ * خل هم اینجا نشسته یه دنیا داره که با فوزی ساختتش ...تو دنیاش خیلی خوشه خودش هم راضی ه فوزی هم راضیه اگه نبود هیچ وقت عروسک من نمشید من هم هیچ وقت عروسک اون نمیشدم ..." زندگی با همه ی خوب و بدش واسه آدم خوب و دوست داشتنیه دوست دوست دوست دوست داشتنیه دوست دوست دوست دوست داشتنیه :!!:* )
هنوز بیداری ؟! خوب ببین منو !..قول میدم دیگه تموم شه ..الان یک ساعت و 57 دقیقه ست که تو متولد شدی این هم از بد بختی ماست البته !! ؛)
Happy Birthday Baby!
آلی
از طرف فوزی هم بهت تبریکات عارض میشم !!
Wow!
من چه قدر نوشتم !! حالا جدی همشو خوندی ؟...