
این رو همون روز کشیدم, در واقع روز بعد از اون شب .
فکر کردم شاید بتونم بفهمم مرز این بودن و نبودن کجاست؟ چیه؟ . مرز زندگی کردن و زندگی گذروندن کجاست؟ . ولی نفهمیدم . این رو کشیدم و گذاشتم تو سایت not @ world ام چون از اون شب تا اون وقتی که داشتم اینو میکشیدم اصلا اینجا نبودم . اینو گذاشتم اونجا و بالاش نوشتم : جینگیلی مستون .
آرش تیکه کلامش همین بود . به لباسهاش میگفت : جینگیلی مستون . دیگه ما هم یاد گرفته بودیم : به لباسهاش میگفتیم : جینگیلی مستون . مشتریش شده بودیم . بچه مودبی بود . یه قیافه ی قناص جالبی هم داشت . مامان هی میگفت : آرش خان لباسات همه تین ایجر ِ برای من لباس نداری . میگفت : خوب خانم شما هم تین ایجر شید . بعد مامان که میرفت پرو ,میگفت : این لباسها رو براش بخرین که مامان تشویق شه برای وزن کم کردن . مامان وزن کم کرد تونست اون لباسهای تین ایجر و جینگیلی مستون آرش رو بپوشه .
دفعه آخری که رفتیم اونجا خوب تو ذهنم ِ چون میدونستم که دیگه برنمیگردم اونجا . چون وقتی برگشتم مثل خل و چلها تو خیابون گریه میکردم . مگه میتونی جلو خودتو بگیری . معتاد شده بود .
داغون شده بود . ترسیده بودم . به مامان هی میگفتم : بریم. مامان هم به حرفش گرفته بود . اینجور موقع ها حرص میخورم از مامانم . ولی میدونستم برای چی داره باهاش حرف میزنه . اون هم یک کلمه میگفت یه فس میکرد چشماشو میزاشت رو هم بعد یهو به خودش میومد ادامه حرفشو میگفت .
_ مامان فقط از اینجا بریم .
موقع رفتن ازمون معذرت خواهی کرد ! نفهمیدم چرا . مثل بچه ها شده بود نه ! مثل بچه ها نه ! بچه ها هیچ وقت اینقدر ضعیف نیستن .: به خدا ناراحت میشم دارین میرین از من ناراحت شدین ببخشید !. هیچ چی نگفته بود که بخوایم ناراحت شیم تمام ِ مدت فس فس کرد و گفت دیشب نخوابیدم و چرت زد .
آرش جینگیلی مستون مرد .به همین نا راحتی .
اما من بعد از شنیدن این خبر گریه نکردم .چون آرش قبل از این مرده بود .
----
ببند این صفحه رو برو .
---
نرفتی ؟
خوب . از این روز ها بگم ؟ جدیدا درس میخونم . این جریان خودم رو خوشحال میکنه و اطرافیانم رو !
خوبه ؟ نه ؟
حالا برو
ماچ